از فرزندان ذكور امام نهم عليه السلام دو پسر به يادگار ماند:
1-امام على النقى عليه السلام خورشيد هدايت و دهمين مهر سپهر سرورى (كه به يارى خداوند در يك مجلد مخصوص مناقب فضائل و خدمات ارزنده ايشان مورد بحث قرار خواهد گرفت ان شاءالله.
2-ابوجعفر موسى المبرقع بن محمد بن على بن موسى بن جعفر عليهم السلام:
ايشان جد سادات رضوى است كه الحمدلله نسل فرزندان وى هنوز هم زياد هستند و بسيارى از سادات نسبشان به و ميرسد.
وى اولين فرد از سادات رضوى است كه در سال 256 ه‍ق به قم وارد شد و چون همواره به روى خويش رقع (نقاب ) مى انداخت بنابراين به ايشان موسى مبرقع مى گويند.
ايشان وقتى وارد قم شدند بزرگان عرب كه در قم بودند سيد را از قم بيرون كردند و از روى ناچارى به كاشان رفت و در آنجا احمدبن عبدالعزيزبن دلف عجلى او را گرامى داشت و خلعتهاى زياد و چهارپايان نيكو سوار به ايشان هديه كرد و در سال 20 هزار دينار مقررى بر وى تعيين كرد.
بعدها بزرگان عرب ساكن قم با پوزش حواسين و احترام زيادى سيد را به قم وارد كردند و گرامى داشتند و اوضاع و احوال سيد در قم خوب شد و از ثروت خود دهات و مزرعه هايى خريد و پس از آن از دخترانش زينب ، ام محمد، ميمونه 19 به قم دعوت كرد و آن ها از كوفه به قم رفتند و در همان شهر از دنيا رفتند و در نزديكى حضرت فاطمه معصومه سلام الله عليه دختر حضرت موسى بن جعفر عليه السلام دفن شدند.
زينب همان بانويى است كه بر آرامگاه حضرت معصومه سلام الله عليها قبه اى بنا نهاد چون پيش از آن قبر ايشان پوشيده از حصير و بوريا بود.
موسى شب چهارشبنه آخر ارديبهشت دو روز به آخر ربيع مانده در سال 296 از دنيا رفت و امير قم عباس بن عمروالغنوى به ايشان نماز خواند و در شهر قم دفن گرديد و اكنون هم زيارتگاه است 20.
قابل ذكر است كه مراد از بزرگان عرب ساكن قم كه موسى مبرقع را گرامى داشتند و همينطور به فرزند ايشان اكرام كردند، طايفه جليله اشعريه هستند. آنها فرزندان عبدالله و الاحوص از فرزندان سعدبن مالك بن عامراشعرى از قبيله اى در يمن بودند كه سال 94، ه‍ق به قم آمده و در آن شهرى را بناگذاشتند و قم بوسيله آنان آباد شد و در ميان آن ها از عصر امام صادق عليه السلام تا نزديكهاى عصر شيخ طوسى در هر طبقه اى تعداد زيادى از علما و بزرگان و راويان و محدثين و صاحبان تاءليف و تصنيف بودند كه مراتب والاى داشتند و كمتر كتابى است كه در آن صفحه اى از راويان اشعرى نباشد.
و صاحب تاريخ قم مى گويد كه از مفاخر آنها اين است كه اولين فردى ك تشيع را در قم ظاهر ساخت موسى بن عبدالله بن سعد اشعرى است و از جمله آن مفاخر زكريابن آدم بن عبدالله بن سعد اشعرى كه امام رضا عليه السلام به ايشان فرمود:
ان الله يدفع البلاء بك عن اهل قم كمايدفع البلاء عن اهل بغداد بقبر موسى بن جعفر عليه السلام :
همانا خداوند بلا را خاطر تو از اهل قم دفع مى كند همانطورى كه بلا را از اهل بغداد به خاطر قبر موسى بن جعفر عليه السلام دفع مى نمايد.
و از جمله مفاخر آنها مزارع و باغات زيادى است كه به ائمه عليهم السلام وقف كرده اند و آنها اولين افرادى هستند كه به ائمه عليه السلام خمس ‍ فرستادند و افراد زيادى منسوبين آن ها را گرامى داشتند و از جمله افتخارات آنان اين بود كه پيراهن حضرت رضا عليه السلام را با هزار دينار طلا از دعبل خزاعى خريدند و از جمله مفاخر آنها اين است كه امام صادق عليه السلام به عمران بن عبدالله فرمود: اظلك الله يوم لاظل الاظله : خداوند در سايه قرار دهد شما را روزى كه سايه اى جز سايه او نيست .
از موسى مبرقع دو پسر به يادگار ماند: محمد و احمد كه نسابان در فرزند داشتن محمد اختلاف كرده اند ولكن نسل امام محمد تقى عليه السلام از طريق احمد بن موسى ادامه يافت .
3-حكيمه خاتون عليهم السلام :
اسم صحيح ايشان حكيمه است و آنچه در زبان عوام معروف شده است كه اسم ايشان حليمه مى باشد تحريف و اشتباه هست .
وى از زنان نيكوكار، اهل عبادت ، تيزهوش ،بود كه در موضوع ازدواج امام حسن عسكرى عليه السلام با نرجس خاتون مادر حضرت حجت ثانى عشر رواياتى از ايشان نقل شده است 21.
حكيمه خاتون توفيق زيارت چهار امام معصوم نصيبش شد كه عبارتند از: امام محمد تقى عليه السلام ، امام على النقى عليه السلام ، امام حسن عسكرى عليه السلام و امام عصر آن عزيزى كه بى صبرانه سرير عدالت در انتظار اوست عجل الله تعالى فرجه الشريف . نكات در خور توجه در زندگى ايشان است دو نكته حساس مى باشد:
1-صاحب سر بودن ايشان كه از علو رتبه معنوى و ايمان قوى و زكاوت خدادادى آن بانوى فضيلت حكايت مى كند.
2-روحيه ولائى عجيب : براى نمونه يك برخورد ايشان رابا نرجس خاتون ذكر مى كنيم :
با وجود آنكه نرجس خاتون كنيز بود و تحت تربيت آن حضرت پس از اينكه وى از كرامت الهى بر ايشان مبنى بر مادرى وى بر چهاردهمين معصوم اطلاع يافتند فوق العاده در برابر ايشان خضوع مى كردند روزى حكيمه براى زيارت امام حسن عسكرى عليه السلام رفت و نرجس خاتو پيش آمد تا كفش از پاى بانوى خويش درآورد.حكيمه گفت : تو بانوى من هستى به خدا سوگند اجازه نمى دهم تو كفش مرا درآورى و به من خدمت كنى بلكه من بر تو خدمت مى كنم و بر روى چشمم مى گذارمت . امام حسن عسكرى عليه السلام اين مذاكره را شنيد و فرمود:جزاك الله خيرا يا عمه : اى عمه خداوند به شما پاداش نيك عنايت فرمايد22.
حكيمه خاتون پس از عمرى زندگى در مسير ولايت و با شيوه اى ستوده در سامرااز دنيا رفت و در همانجا دفن شدند و قبر ايشان در پايين پاى عسكريين است .
4-خاتون بانويى اهل معرفت و دانشمند و اهل نظر در اخبار و روايات و معتقد به امامت ائمه دوازده گانه عليهم السلام بود.
شيخ طوسى در كتاب الغيبة از كلينى از محمد بن جعفر اسدى نقل مى كند كه او گفت : احمد بن ابراهيم به من گفت : من در سال 262 ه‍ ق به محضر خديجه دختر امام جواد عليه السلام وارد شدم و از پشت پرده با او صحبت كردم و از دينش پرسيدم و او همه امامانى كه به امامتشان معتقد بود شمرد. از ايشان خواستم حديثى بيان كند گفت : شما قومى صاحب خبر هستيد آيا اين روايت حضرت حسن عسكرى عليه السلام را نشنيده ايد كه نهمين از فرزندان حسين عليه السلام ميراث او را تقسيم مى كند و او زنده است 23.
در خاتمه اين فصل دو نكته مهم را يادآورى مى كنيم :
1- روايت فوق الذكر اين حقيقت را نمايان مى سازد كه فرزندان حضرات ائمه معصومين صلوات الله عليهم در عين حالى كه از مراتب والاى فضيلت برخوردار بودند وليكن با تاءسى به شهيده دفاع از حريم ولايت اسوه عصمت و طهارت حضرت زهراى مرضيه عليهاالسلام همراه با ايفاى رسالتهاى فرهنگى و اجتماعى خويش نهايت اهتمام خود را جهت رعايت حريم روابط اجتماعى زن و مرد به كار مى بستند بنابراين همراه با اداى وظيفه ترويج احكام شرع انور و روايات درربار ائمه طاهرين عليهم السلام و نشر علوم اسلامى اسوه كامل عملى براى زنان شيفته فضائل اهل بيت عليهم السلام بودند.
2-در همين روايت كوتاه فرهنگ مترقى و حياتبخش انتظار ظهور فرج با مفهوم پويا و مثبت آن كه تلاش همه جانبه براى زمينه سازى ظهور و بهبود وضعيت موجود و عدم رضايت به وضعيت فعلى مورد توجه قرار گرفته و به زنده بودن چهاردهمين معصوم و دوازدهمين امام نور كه تحقق گمشده بشريت در برنامه هاى بسيار كامل دولت كريمه حضرتش خواهد بود، تاءكيد شده است .
اميد كه با استفاده بهينه از فضاى عطرآگين ولائى كشور امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف خود را لايق استقبال از آن بدر منير متفق رابطه ناگسستنى خويش با ولايت از شاهدان دولت عدالت آن حضرت در رجعت باشيم ان شاءالله .

چهارده علم غيب

1-داوود بن قاسم جعفرى نقل مى كند: خدمت حضرت امام جواد عليه السلام رسيدم و سه نامه همراهم بود كه بر من مشتبه شده بود و غمگين بودم ، حضرت يكى از آنها را برداشت و فرمود: اين نامه زيادبن شبيب است دومى را برداشت و فرمود: اين نامه فلانى است ، من مات و مبهوت شده بودم .
2-وحضرت لبخندى زد و نيز سيصد دينار به من داد و دستور داد كه آنرا به نزديكى يكى از پسر عموهايش ببرم و فرمود: آگاه باش كه او به تو خواهد گفت مرا به پيشه ورى راهنمايى كن تا با اين پول از او كلائى بخرم تو او را راهنمايى كن .
داوود مى گويد: من دينارها را نزد او بردم ، به من گفت : اى اباهاشم آيا مرا به پيشه ورى راهنمائى مى كنى تا با اين پول از او كلائى بخرم ؟گفتم : آرى مى كنم .
3-و نيز ساربانى از من خواسته بود كه به آن حضرت بگويم او را نزد خود به كارى گمارد من به خدمتش رفتم تا درباره آن ساربان با حضرت صحبت كنم ديدم غذا مى خورم و جماعتى نزدش هستند براى من ممكن نشد با ايشان صحبت كنم .
حضرت فرمود: اى اباهاشم بيابخور و پيشم غذا گذاشتند. آنگاه بى آنكه من بخواهم فرمود:
اى غلام ، ساربانى را كه ابوهاشم آورده نزد خود نگهدار24.
4-در كتاب خزينة الاصفيا در شرح احوال امام جواد عليه السلام چنين نقل شده است :
چون ماءمون عباسى وفات يافت امام عليه السلام فرمود: وفات ما هم پس از پايان سى ماه اتفاق مى افتد، آن چنانكه گفته بود شد.
5-نقل است كه يكى از ياران امام عليه السلام مهياى سفر گشت براى توديع نزد امام عليه السلام رفت فرمود امروز هنگام سفر نيست به هر حال امروز بايد درنگ كرد! بنا به دستور امام عليه السلام در آن روز به مسافرت نرفت ولى دوست وى كه با او همراه مى شد به مسافرت رفت و از آن شهرى كه در آن جا بود رهسپار گرديد. قضا را، سيلى شبانه آمد و او را غرق كرد25.
6-از عمران بن محمد اشعرى نقل شده كه خدمت امام جواد عليه السلام شرفياب شدم ، پس از انجام كارهايم عرض كردم : ام الحسن به شما سلام رساند، و خواهش كرد يكى از لباسهايتان را براى آنكه كفن خود كند عنايت فرمائيد، امام عليه السلام فرمود: او از اين كار بى نياز شد.
من بدون آنكه مقصود امام را بفهمم از محضر امام خارج شدم و به ولايت خود برگشتم در آنجا خبر يافتم كه ام الحسن 13 يا 14 روز پيش از آنكه من خدمت امام عليه السلام برسم از دينا رفته بود26.
7-حسين مكارى مى گويد: در بغداد به خدمت امام جواد عليه السلام شرفياب شدم وقتى كه زندگيش را مشاهده كردم از ذهنم گذشت كه :امام به زندگى مرفهى رسيده هرگز به وطن خود بر نخواهد گشت امام لحظه اى سر به زير انداخت ، آنگاه سرش را بلند كرد در حاليكه از اندوه رنگش زرد شده بود فرمود: اى حسين ، نان جوين و نمك خشن در حرم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نزد من از آنچه مرا در آن مى بينى محبوبتر است 27.
8-پس از شهادت امام رضا عليه السلام هشتاد نفر از فقهاى بغداد و شهرهاى ديگر براى انجام حج رهسپار مكه شدند در سر راه به مدينه آمدند تا با امام محمد تقى عليه السلام نيز ملاقات نمايند آنان در منزل امام جعفر صادق عليه السلام كه خالى بود فرود آمدند، امام كه خردسال بود به مجلس ‍ آنان وارد شد و شخصى بنام موفق ايشان را به حاضران معرفى كرد و همه به احترام برخاستند و سلام كردند. امام جواب داد، آنگاه پرسشهايى عنوان شد كه امام به خوبى و در نهايت مهارت به همه آن ها پاسخ داد و همگان از اينكه آثار امامت را در ايشان ديدند به امامتش اطمينان پيدا كردند و آن حضرت را ستودند و دعا كردند.
يكى از آن افراد به نام اسحاق روايت كرده من نيز در نامه اى ده مساءله نوشتم تا از آن حضرت بپرسم و با خود عهد كردم اگر آن بزرگوار به پرسشهاى من پاسخ صحيح داد از او تقاضا كنم دعا فرمايد كه خداوند فرزندى را كه همسرم حامله بود پسر قرار دهد. مجلس طولانى شد مردم پيوسته سؤ ال مى كردند و امام بى درنگ پاسخ ميداد. برخاستم تا بروم و قصد داشتم روز بعد محضر امام مشرف شوم و نامه را به ايشان بدهم ، امام تا مرا ديد فرمود: اى اسحاق خداوند دعاى مرا مستجاب فرمود، نام فرزندت را احم بگذار. از فرموده امام بى اندازه خوشحال شدم و گفتم : سپاس خداى را بى ترديد اين همان حجت خداست اسحاق به وطن خود بازگشت و خداوند پسرى به او عنايت فرمود و نام او را احمد گذاشت 28.
9-محمدبن وليد كرمانى مى گويد: به نزد امام جواد عليه السلام آمدم و در نزد ايشان جمعيت زيادى يافتم و برگشتم به جلو و روبروى ايشان نشستم تا آنكه ظهر شد و برخاستم به نماز. پس زمانيكه نماز ظهر را خوانديم در پشت سرم چيزى احساس كردم و ناگاه حضرت جواد عليه السلام را ديدم به سوى او رفتم و دستش را بوسيدم . سپس امام نشست و از آمدن من پرسيد آنگاه فرمود: سلام كن عرض كردم فدايت شوم سلام كردم ، پس سه بار اين سخن را تكرار فرمود و من سلام كردم : وعرض كرد يا ابن رسول الله آيا راضى شدى ؟ پس خداوند از قلب من بيرون كرد آنچه كه بود، تا حديكه اگر من تلاش كنم و نفسم را آماده نمايم كه به شك برگردم نمى توانم به آن برسم و فردا من كسى شدم كه كارهايش را اول وقت انجام ميدهد و از در اول بالا رفتم و قبل از كاروان راه افتادم و كسى نديدم كه به او بگويم و من انتظار داشتم از كسى راهنمايى بگيرم و كسى پيدا نكردم تا اينكه گرما و گرسنگى سخت شديد شد و من شروع كردم پيدا نكردم تا اينكه گرما و گرسنگى سخت شديد و من شروع كردم به آب خوردن تا گرسنگى و سوز عطش را فرونشانم . مشغول آب خوردن بودم كه ناگاه ديدم غلامى به سوى من مى آيد كه طبقى را حمل مى كند و بر آن غذاهاى رنگارنگ است و غلام ديگرى طشت و ابريق (كوزه ) مى آرد و آنها را در برابر من گذاشتند و گفتند: امام به تو امر كرد كه بخورى ، پس خوردم زمانيكه فارغ شدم به سوى من آمد و من به احترام ايشان بلند شدم و مرا به نشستن و خوردن امر فرمود پس امام به غلام نگاه كرد و فرمود كه : با او بخور تا نشاط شود و سرحال آيد تا اينكه فارغ شدم و غلام رفت آن ريزه هاى غذا را كه بر طبق بود بردارد امام فرمود: صبر كن و آنها را براى حيوانات صحرا بگذار ولو ران گوسفندى باشد و آنچه از اساس خانه است ، بردار، سپس فرمود: سؤ ال كن .
10-عرض كردم : خداوند مرا فداى شما كند درباره مشك چه مى فرمائيد؟ فرمود: همانا پدرم دستور داد براى او مشك درست كنند، فضل به ايشان نوشت مردم اينرا نقص مى دانند. پدرم نوشت : اى فضل آيا نمى دانى كه يوسف ديباى زربافت مى پوشيد و بر كرسيهاى طلا مى نشست و اينها چيزى از حكمت او نكاست و همينطور سليمان دستور داد براى او به اندازه چهار هزار درهم عطر بسازند.
سپس پرسيدم : براى دوستان شما در قبال دوستى شما چه پاداشى است ؟
فرمود: همانا امام صادق عليه السلام غلامى داشت كه استر آن حضرت را نگاه مى داشت ، زمانيكه آن حضرت وارد مسجد شد غلام در كنار استر نشسته بود ناگاه كاروانى از خراسان آمد يكى از كاروانيان به آن غلام گفت : آيا موافق هستى كه من به جاى تو غلام و مملوك امام صادق عليه السلام شوم و در عوض هرچه دارم از آن تو باشد و من مال زيادى دارم برو و اين اجازه را براى من بگير و من به جاى تو غلام شده و با امام مى مانم غلام - شادان و سرحال - گفت از امام مى خواهم .
پس آن غلام به محضر امام صادق عليه السلام رفت و گفت : قربانت شوم خدمت مرا مى شناسى و سابقه مصاحبتم با شما را ميدانى پس اگر خداوند خيرى را به من سوق دهد آيا شما مانع آن مى شويد؟امام فرمود: از پيش ‍ خودم عطا مى كنم و از غير ترا باز مى دارم پس غلام قول و سخن آن مرد را حكايت كرد.
امام فرمود: اگر از خدمت ، به ما دلتنگ شده باشى و آن مرد به ما راغب و شيفته باشد او را مى پذيرم و ترا مى فرستيم زمانيكه غلام از محضر ايشان برگشت حضرت او را خواند و فرمود: به خاطر سابقه همنشينى تو با ما ترا نصيحت مى كنم و اختيار با خود شماست زمانيكه قيامت برپا مى شود رسول خدا به نور خدا آويزان است و امير مؤمنان به رسول خدا و امامان به اميرمؤمنان و شيعيان مابه ما و با ما داخل مى شوند به آنجا كه داخل مى شويم و به محل ورود ما وارد مى شوند.
غلام گفت : بلكه در خدمت شما مى مانم و خيرآخرت را بر خير دنيا ترجيح مى دهم و غلام خارج شد و به سوى آن مرد رفت و آن مرد گفت : بيرون آمدى با چهره اى كه غير حالت شما موقع داخل شدن بود. غلام سخن امام صادق عليه السلام را به او گفت و او را به محضر امام صادق عليه السلام داخل كرد.پس آن مرد ولاى او را پذيرفت و دستور داد به آن غلام هزار دينار بدهند. پس برخاست به سمت او از او خداحافظى كرد و از او خواست كه برايش دعا كند.
11-به امام عرض كردم : مولايم اگر فرزندانم در مكه نبودند خوشحال مى شدم كه در اينجا ماندنم را طولانى كنم و امام به من فرمود: با غم بساز، سپس من كيسه اى گذاشتم و دستور داد كه آنرا بردارم ، ابا كردم ، و گمان كردم خشم گرفته تبسم كرد و فرمود بردار به آن نيازمند مى شوى و برگشتم و ديدم نفقه ما را برده اند و در لحظه ورود به مكه به آن نيازمند شدم 29.
12-ابن عثمان همدانى گويد: گروهى از اصحاب ما از شيعيان و يك نفر از زيديه به محضر امام محمد بن على الرضا عليهما السلام رسيدند و از امام عليه السلام پرسيدند كداميك از اين جمع از پيروان مذهب ما نيست .
امام جواد عليه السلام به غلام دستور داد دست اين مرد را بگير و بيرون ببر، در اين هنگام آن زيدى گفت :
اشهدان لااله الاالله و ان محمدا رسوله و انك حجة الله بعد آبائك .
شهادت مى دهم كه خدائى جز خداوند يكتا نيست و همانا محمد صلى الله عليه و آله رسول خداست و همانا تو حجت خدا هستى بعد از پدرانت 30.
13-محمد بن العلا گويد: ديدم حضرت امام محمد بن على عليه السلام بى زاد و راحله شبانه حج به جا مى آورد و برمى گردد. و من برادرى در مكه داشتم كه انگشتر من در نزد او بود، سپس به او گفتم از برادرم براى من علامتى بگير، پس امام جواد عليه السلام از حج شبانه برگشت و در حاليكه انگشتر همراهش بود31.
14-ابوهاشم مى گويد: مردى به نزد امام محمد تقى عليه السلام آمد وگفت يا ابن رسول الله همانا پدرم مرده و من از مال مطلع نيستم و اولاد من زياد است و من از شيعيان شما هستم به داد من برس . امام جواد عليه السلام فرمودند: وقتى نماز عشا را خواندى بر محمد و آل محمد صلوات بفرست ، همانا پدرت به خواب تو مى آيد و از موضوع مال به تو خبر مى دهد. آن مرد عمل كرد و پدرش را در خواب ديد. پدرش به او گفت : مال در فلان محل است آنرا بردار و به محضر فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم برو به او خبر مده كه من ترا بر مال راهنمايى كردم ، آن مرد رفت و مال را گرفت و به امام خبر داد و گفت سپاس خداى را كه ترا گرامى داشته و برگزيده است 32.

پى‏نوشتها:

1-ثلاثة ائمه ، ص 56، نورالابصار، ص 282
2-جنات الخلود، چاپ تهران .
3-اصول كافى ، ج 1 ص 323، حديث 14
4-انوارالبهيه ص 124.
5-اثبات الوصيه ص 210.
6-اصول كافى ج 1، ص 321، حديث 9 انوار البهيه ص 125، اثبات الوصيه 211.
7-ارشاد ص 318.
8-ارشاد ص 318.
9-كافى ج 1، ص 321، ارشاد ص 298، بحارالانوار، ج 50 ص 35.
10-كافى ، ج 2، ص 322، ارشاد ص 299.
11-كشف الغمه ، ج 3 ص 153، بحارالانوار ج 50، ص 64 - 63.
12-رسائل الشيعه ج 10 كتاب الحج ابواب المزار و مايناسبه باب 85، حديث صحيح 1 ص 442.
13-وسائل الشيعه ج 10 كت الحج ابواب المزار و ما يناسبه باب 85 حديث 3.
14-دلايل طبرى - منتهى الامال ج 2، ص 374، زندگانى حضرت امام عليه السلام را جلوه هايى از ولايت ص 12 - بحارالانوار ج 50، ص 59.
15-بحارالانوار ج 51، ص 156.
16-بحارالانوار، ج 51، ص 157.
17-بحارالانوار ج 51، ص 158 - 157.
18-اعيان الشيعه ، ج 4، جزو 3 ص 219، زندگانى امام محمدالتقى الجواد ص 31.
19-خطبه 200، نهج البلاغه .
20-خطبه 59 نهج البلاغه .
21-اعيان الشيعه ، ج 7، ص 142.
22-اعيان الشيعه ج 10، ص 195 و 194، زندگانى حضرت امام جواد عليه السلام و جلوه هايى از ولايت - مدرسى چهاردهى ص 37 و 36.
23-اعيان الشيعه ج 6، ص 217.
24-اعيان الشيعه ، ج 6، ص 217.
25-اعيان الشيعه ج 6، ص 313.
26-الارشاد ص 326، اصول كافى ج 1، ص 495، كتاب الحجه حديث 5.
27-زندگانى حضرت امام جواد عليه السلام و جلوه هايى از ولايت ص 26.
28-خرايج قطب راوندى ص 237، بحارالانوار ج 50 ص 44.
29-خرايج قطب راوندى ص 208، بحارالانوار ج 50 ص 48.
30-عيون المعجزات شيخ حسين بن عبدالوهاب ص 121 - 120 با تلخيص دلائل الامامه ، ص ‍ 205.
31-بحارالانوار، ج 50،ص 89.
32-دلائل الامامه ص 213.

منبع:زندگانی امام جواد علیه السلام

نظر خود را اضافه کنید.

0
شرایط و قوانین.
  • هیچ نظری یافت نشد

زیارت عاشورا

 پایگاه تخصصی امام حسین علیه السلام به طور اختصاصی به موضوعات مرتبط با امام سوم شیعیان، حضرت سید الشهدا علیه السلام می پردازد و معرفی جهانی آن حضرت و دفاع از مکتب ایشان را به عنوان هدف خود قرار داده است.

تماس با موسسه جهانی کربلا : 692979-91-021

شبکه های اجتماعی

 

 

Template Design:Dima Group

با عضویت در کانال تلگرام سایت جهانی کربلا از آخرین مطالب باخبر شوید .عضویت در کانال تلگرام