امتیاز کاربران

ستاره فعالستاره فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعال
 


حضرت محمد

منافقان و یهودیان مدینه از شکست مسلمانان در اُحد و کشته شدن رجال علمی سخت خوشحال بودند و به دنبال فرصت بودند، که در مدینه شورشی بر پا کنند، و به قبائل خارج از مدینه بفهمانند که کوچکترین اتحاد و وحدت کلمه در مدینه وجود ندارد، و دشمنان خارجی می توانند حکومت نوجوان اسلام را سرنگون سازند.


پیامبر برای اینکه از منویات و طرز تفکر یهودیان «بنی النضیر» آگاه گردد، همراه گروهی از افسران خود عازم دژ آنها گردید. اما هدف ظاهری پیامبر از تماس با بنی النضیر این بود، که آمده است در پرداخت خونبهای آن دو نفر عرب از قبیله «بنی عامر» که به دست عمرو بن امیه کشته شده بودند، کمک بگیرد، زیرا قبیله بنی النضیر هم با مسلمانان پیمان داشتند، و هم با قبیله بنی عامر، و قبائل هم پیمان همواره در چنین لحظات یکدیگر را کمک می کردند .

پیامبر در برابر درب فرود آمد و مطلب خود را با سران قوم در میان گذارد. آنان با آغوش باز از پیامبر استقبال کردند و قول دادند که در پرداخت دیه کمک کنند. سپس در حالی که پیامبر را با کنیه اش (ابو القاسم) خطاب می کردند، درخواست نمودند که رسول خدا وارد دژ آنها شود، و روز را آنجا به سر ببرد. رسول گرامی تقاضای آنها را نپذیرفت و در سایه دیوار دژ با افسران خود نشست و با سران بنی النضیر مشغول گفتگو گردید. (1)

پیامبر احساس کرد که این چرب زبانی، با یک سلسله حرکات مرموز توأم است. از طرفی در محوطه ای که پیامبر نشسته بود، رفت و آمد زیاد به چشم می خورد، سخنانِ درگوشی که مورث شک و بدبینی است، فراوان بود. در حقیقت، سران بنی النضیر تصمیم گرفته بودند که پیامبر را غافلگیر کنند. یک نفر از آنها به نام «عمرو حجاش» ، آماده شده بود که بالای بام برود و با افکندن سنگ بزرگی بر سر پیامبر، به زندگی او خاتمه بخشد.
بیچارگی عجیبی آنها را فرا گرفت، بناچار رو به محمد بن مسلمه کردند و گفتند: ای محمد تو از قبیله اوس هستی و ما پیش از آمدن پیامبر اسلام با قبیله تو پیمان دفاعی داشتیم، اکنون چرا با ما از در جنگ وارد می شوی؟ وی با کمال رشادت که در خور هر مسلمانی است گفت: آن زمان گذشت، اکنون دلها دگرگون شده است

خوشبختانه نقشه آنها نقش بر آب شد، توطئه ها و نقشه های شوم آنها از حرکات مرموز و ناموزون آنها فاش گردید، و بنا به نقل «واقدی»، فرشته وحی، پیامبر را آگاه ساخت. پیامبر از جای خود حرکت کرد و طوری مجلس را ترک گفت که یهودیان تصور کردند دنبال کاری می رود و برمی گردد . ولی پیامبر راه مدینه را در پیش گرفت، و همراهانش را نیز از تصمیم خود آگاه نساخت. آنان همچنان در انتظار بازگشت پیامبر به سر می بردند، اما هر چه انتظار کشیدند انتظار آنها سودی نبخشید.

جهودان بنی النضیر سخت در تکاپو و تشویش افتادند. از یک طرف فکر می کردند که شاید پیامبر از توطئه آنها آگاه شده باشد، در این صورت آنها را سخت گوشمال خواهد داد. از طرف دیگر با خود می گفتند: اکنون که پیامبر از تیررس ما بیرون رفته انتقام او را از یاران وی بگیریم، ولی بلافاصله می گفتند: در این صورت کار بجای باریکتری می کشد، و بطور مسلم پیامبر از ما انتقام می گیرد.

در این گیرودار همراهان پیامبر تصمیم گرفتند که دنبال پیامبر بروند و از جای او آگاه شوند. مقدار زیادی از دیوار دژ دور نشده بودند که با مردی روبرو شدند که از مدینه می آمد، و خبر ورود پیامبر را به مدینه همراه داشت. آنان فورا به محضر پیامبر شرفیاب شدند و از توطئه چینی یهود که امین وحی نیز آن را گزارش کرد، آگاه گردیدند. (2)
یهود

در برابر این جنایت چه باید کرد؟

اکنون وظیفه پیامبر با این دسته خیانتکار چیست؟ گروهی که از مزایای حکومت اسلامی برخوردار بودند، و سربازان اسلام، اموال و نوامیس آنها را حفظ می کرد، جمعیتی که نشانه های بارز نبوت و رسالت را در سراسر زندگی پیامبر می دیدند و دلائل نبوت و گواههای راستگوئی او را در کتابهای خود می خواندند، ولی به جای مهمان نوازی نقشه قتل او را کشیدند و ناجوانمردانه کمر بر ترور او بستند، مقتضای عدالت در این زمینه چیست، و برای اینکه این جریانها بار دیگر تکرار نشود، و ریشه این گونه حوادث سوزانده شود چه باید کرد؟!

راه منطقی همان بود که پیامبر گرامی برگزید. به تمام سربازان آماده باش داده شد، سپس «محمد بن مسلمه اوسی» را پیش خود خواند، و دستور داد که هر چه زودتر از طرف وی به سران بنی النضیر پیام زیر را برساند.

وی با سران بنی النضیر تماس گرفت و گفت: رهبر عالیقدر اسلام، به وسیله من برای شما پیامی فرستاده که هر چه زودتر این آب و خاک را در ظرف ده روز ترک گوئید، زیرا پیمان شکنی کرده اید و از در مکر و حیله وارد شده اید و اگر در این ده روز این مرز و بوم را ترک نکنید خون شما هدر است.

این پیام، افسردگی عجیبی در میان یهود پدید آورد و هر کدام گناه را به گردن دیگری انداخت . یکی از سران آنها پیشنهاد کرد که همگی اسلام آورند، ولی لجاجت اکثریت مانع از پذیرفتن چنین پیشنهاد گردید. بیچارگی عجیبی آنها را فرا گرفت، بناچار رو به محمد بن مسلمه کردند و گفتند: ای محمد تو از قبیله اوس هستی و ما پیش از آمدن پیامبر اسلام با قبیله تو پیمان دفاعی داشتیم، اکنون چرا با ما از در جنگ وارد می شوی؟ وی با کمال رشادت که در خور هر مسلمانی است گفت: آن زمان گذشت، اکنون دلها دگرگون شده است.

این تصمیم مطابق پیمانی است که مسلمانان در نخستین روزهای ورود پیامبر با طوائف یهود مدینه بسته بودند. این پیمان، از طرف قبیله بنی النضیر، توسط حیی بن اخطب امضاء شده بود، که در آن پیامبر با هر یک از سه گروه (بنی النضیر، بنی قین قاع بنی قریظه) پیمان می بندد که هرگز بر ضرر رسول خدا و یاران وی قدمی برندارند و به وسیله زبان و دست ضرری به او نزنند... . هر گاه یکی از این سه قبیله، بر خلاف متن پیمان رفتار کنند، دست پیامبر در ریختن خون و ضبط اموال و اسیر کردن زنان و فرزندان آنها باز خواهد بود. (3)
جهودان بنی النضیر سخت در تکاپو و تشویش افتادند. از یک طرف فکر می کردند که شاید پیامبر از توطئه آنها آگاه شده باشد، در این صورت آنها را سخت گوشمال خواهد داد. از طرف دیگر با خود می گفتند: اکنون که پیامبر از تیررس ما بیرون رفته انتقام او را از یاران وی بگیریم، ولی بلافاصله می گفتند: در این صورت کار بجای باریکتری می کشد، و بطور مسلم پیامبر از ما انتقام می گیرد
چشم به دستهایِ حزب نفاق

خطر حزب «نفاق»، از خطر «یهود» بالاتر بود، زیرا منافق در سنگر دوستی از پشت خنجر می زند، و ماسک دوستی بر چهره می بندد. سردسته این گروه، عبدالله ابی، و مالک بن ابی و...بودند . آنان فورا پیامی به سران بنی النضیر دادند که ما با دو هزار سرباز شما را یاری می نمائیم، و قبائل هم پیمان شما یعنی بنی قریظه و غطفان شما را تنها نمی گذارند. این وعده دروغین بر جرأت یهود افزود، و اگر هم در آغاز کار تصمیم بر تسلیم و ترک دیار داشتند، فکرشان دگرگون شد. درهای دژ را بستند و با سلاح جنگی مجهز شده، تصمیم گرفتند که به هر قیمتی باشد از برجهای خود دفاع کنند، و باغ و زراعت خود را بلا عوض در اختیار ارتش اسلام نگذارند .

رسول گرامی، از پیام عبدالله آگاه شد، ابن ام مکتوم را در مدینه جانشین خود ساخت و تکبیرگویان برای محاصره قلعه «بنی النضیر» حرکت کرد. فاصله بنی قریظه و بنی النضیر را لشکرگاه خود قرار داد، و رابطه آن دو گروه را از هم قطع کرد و بنا به نقل ابن هشام،(4) شش شبانه روز بنا به نقل برخی دیگر 15 روز قلعه آنها را محاصره کرد، ولی یهودیان بر استقامت و پایداری خود افزودند. پیامبر دستور داد، نخلهای اطراف قلعه را ببرند، تا یهودیان یکباره دندان طمع از این سرزمین بکنند. در این لحظه داد یهودیان از داخل قلعه بلند شد و همگی گفتند: ای ابو القاسم (کنایه از پیامبر) تو همیشه سربازان خود را از قطع اشجار نهی می کردی، این بار چرا دست به چنین کاری می زنید. ولی علت این کار همان بود که قبلا اشاره شد.

سرانجام جهودان تن به قضاء دادند و گفتند: ما حاضریم جلاء وطن کنیم مشروط بر اینکه اموال منقول خود را از این سرزمین ببریم. پیامبر اکرم موافقت کرد، که آنان آنچه از اموال دارند ببرند، غیر از سلاح که می بایست به مسلمانان تسلیم نمایند.



پی نوشت ها:

1) مغازی واقدی ، 1/ 364؛  مغازی می گوید: پیامبر وارد جلسه سران «بنی النضیر» گردید.

2) همان، 365.

3) متن پیمان در بحارالانوار، ج 19، صص 110- 111، نقل شده است.

4) سیره ابن هشام، 2/ 191.

نظر خود را اضافه کنید.

0
شرایط و قوانین.
  • هیچ نظری یافت نشد

زیارت عاشورا

 پایگاه تخصصی امام حسین علیه السلام به طور اختصاصی به موضوعات مرتبط با امام سوم شیعیان، حضرت سید الشهدا علیه السلام می پردازد و معرفی جهانی آن حضرت و دفاع از مکتب ایشان را به عنوان هدف خود قرار داده است.

تماس با موسسه جهانی کربلا : 692979-91-021

شبکه های اجتماعی

 

 

Template Design:Dima Group

با عضویت در کانال تلگرام سایت جهانی کربلا از آخرین مطالب باخبر شوید .عضویت در کانال تلگرام