نگاهی بر نظرات سیاسی امام خمینی قبل از نهضت امام خمینی با درك این موضع كه هرگونه تحول و انقلاب، نخست باید از حوزه روحانیت آغاز شود. برای ایجاد تحول و اصلاح در درون حوزه و ایجاد بستری مناسب برای شكلگیری مبارزهای عمیق و فراگیر به تربیت نیروهای آگاه، متفكر و انقلابی پرداخت. یكی از پژوهشگران تاریخ انقلاب اسلامی در اینباره میگوید: « ایشان در كلاسهای درس فقه خود كه معمولاً مهمترین موضوع در برنامه درسی حوزهها محسوب میشد الهامبخش و تعلیم دهندة نسل كاملی از علما بود كه بعداً به سازماندهندگان انقلاب تبدیل شدند. مشخصة بارز درسهای او، توانایی عجیب او در ارتباط دادن فقه با عرفان و ملاحظات عقلانی و سیاسی بود»
رهبری نهضت اسلامی و هدایت مردم پس از رحلت آیتالله بروجردی آغاز شد. اگر چه از لحاظ شخصی برای امام مقام مرجعیت مطلوبی نداشت و برخلاف بعضی دیگر در این زمان هنوز رساله فارسی چاپ نكرده بودند و جز توجه به مسئولیتهای دینی خویش و مبارزه با ظالمان و اعتلای كلمه دین به چیز دیگری نمیاندیشیدند، اما فشار و درخواست زیاد شاگردان فاضل و مریدان، ایشان را عملاً در منصب مرجعیت قرار داد رژیم حاكم برای شكستن قدرت مرجعیت در ایران با تبلیغات خویش سعی در جانشین ساختن مرجعی در خارج از ایران به جای آیتالله بروجردی داشت و به همین منظور پیام تسلیت رحلت ایشان را به نجف مخابره كرد . اما چند تن از آیات عظام موجود در ایران عملاً هوادارانی مریدانی یافتند و قدرت مرجعیت آیتالله بروجردی بین چند نفر تقسیم شد و این فرصت مناسبی برای رژیم در جهت تحكیم حكومت ضد اسلامی خویش بود. امام به این توطئه رژیم آگاه بود و برای همین دو سال پس از رحلت آیتالله بروجردی در یكی از سخنرانیهای خود به این موضوع اشاره میكند.
ایشان در این ارتباط میفرمایند:
«اینها از زمان مرحوم آقای بروجردی این نقشه را داشتند فقط با بودن ایشان میدیدند كه مفسده دارد. بعد از این كه ایشان به جوار رحمت حق تعالی رفتند از همان اول اینها شروع كردند به اسم احترام از مركزی، كوبیدن این مركز را، نه از باب این كه به نحف علاقه داشتند بلكه از باب این كه قم نزدیك بود به اینها، مفاسد را زود ادراك میكرد و كارهای اینها زود در آن منتشر میشد.»[1]
رژیم شاه همچنان در صدد اجرای نقشههای خود بود. در همین زمان در پی پیروزی دموكراتها در انتخابات ریاست جمهوری امریكا و روی كار آمدن كندی و شكست سیاست استفاده از زور در ویتنام، آمریكا سیاست «فضای باز سیاسی» را برای حفظ حكومتهای وابسته به خود از جمله ایران اعلام كرد و شاه برای انجام اصلاحات مورد نظر آمریكا تحت فشار قرار گرفت. یكی از برنامه ها و اهداف آمریكا ایجاد اصلاحات آمریكایی در تمام ابعاد سیاسی اجتماعی و فرهنگی ایران بود تا بدین وسیله حاكمیت خود را در ایران در تمامی ابعاد آن تثبیت كند و ایران را تبدیل به مستعمره خود برای چیاول ثرئتعای طبیعی و نفتی آن بنمایاند و از قدرت نظامی آن بعنوان ژاندارم خاورمیانه برای حمایت از منافع آمریكا استفاده نماید . این واقعه در سال 1339 اتفاق افتاد اما شاه با وجود قدرت مرجعیت آیتالله بروجردی از انجام اصلاحات پروا داشت. با رحلت ایشان و تشتت مرجعیت و پخش قدرت دینی در میان شهرهای داخلی و خارج ایران، شاه فرصت را غنیمت شمرده و به اصلاحات موردنظر دست یازید.[2] و با این اقدامات در حقیقت مقدمات قیام و نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی فراهم كرد.
پرسش مهمی كه در اینجا مطرح میشود این است كه چرا پیش از سال 1341 و در زمان مرحوم آیتالله بروجردی امام علیه رژیم پهلوی موضع نگرفت و مخالفتهای سیاسی خود را آشكار نساخت. برای پاسخ بدین پاسخ، آگاهی از سه موضوع اهمیت خاص دارد. این موضوعات عبارت است از:
1. اعتقاد به حركت از طریق مرجعیت عامه
با توجه به نقش و جایگاه نهاد مرجعیت در بسیج سیاسی مردم و نیز اقتدار سنتی مراجع دینی در برابر اقتدار سیاسی دولت، هرگونه مخالفت و اعتراض همگانی مفرط بود بر آن كه یا مراجع دینی رهبری نهضت را بر عهده گیرند و یا به حمایت از آن بپردازند و مهمتر اینكه معتقد بودند قیام و نهضت چون آتشفشانی مایه و موادی میخواهد و نیز قدرتی كه آنان را به خروش میآورد و مایه قیام دو عنصر مكتب و مردم هستند، رهبری میتواند قیام و انقلاب اسلام را به ثمر برساند كه از ژرفای مكتب و اراده تودههای مردم برخاسته باشد. و این كار از دست فقیهی عادل برمیآید كه در مسند مرجعیت عامه ولایت او مقبول همگان یا اكثریت قابل توجه جامعه اسلامی باشد. چر كه مردم ایران مردمی معتقد به مبانی اسلام و تفكرات انقلابی تشیع و آگاه به فلسفه قیام و امامان معصوم در دوران امامت خود بودند به همین دلیل روحانیت و مراجع را تداوم بخش افكار و اندیشه های اسلام ناب محمدی و تیره و روشن ائمه هدی می دانستند و حرف و قول انان برای مردم حجت بود و مردم آنان را نایبان و جانشینان امام عصر (ع) در دوران غیبت می دانستند . بهمین دلیل مرجع تقلید از جایگاه مردمی و مشروعیت دینی در نزد مردم برخوردار بود و فتوا و دستورش برای مردم فصل الخطا بود اما قدر مسلّم اینست كه رسیدن به این جایگاه عمیق كه ریشه در عمق مكتب و ایمان و اراده ملت دارد بیشك احتیاج به زمان، شرایط و امكانات بالقوه و بالفعل فراوان دارد كه باید در یك فرآیند تاریخی خاصی شكل بگیرد و به ثمر بنشیند.[3]
بیتردید در زمان حیات آیتالله بروجردی، مرجعیت عامه به ایشان تعلق داشت كه از مقبولیت عمومی بالایی در جامعه نیز برخوردار بودند. «به اعتراف بسیاری از علما، امام پیش از هركس دیگر در متقاعد ساختن آیتالله بروجردی برای اقامت در قم و تثبیت مرجعیت وی نقش آفرید.
در سال 1324 هنگامی كه آیتالله بروجردی در تهران بستری شد. امام خمینی به ملاقاتش رفت و از وی خواست در تهران اقامت گزیند كه این پیشنهاد امام مورد موافقت قرار گرفت امام دلایلی برای این اقامت داشتند كه عبارت بودند از اولاً در نظر وی مرجعیت باید در ایران مستقر میشد نه در عراق ثانیاً حضور آیتالله بروجردی در قم میتوانست به تشكیلات حوزه علمیه سر و سامان دهد و تعدد مرجعیت را به وحدت مرجعیت تبدیل كند و ثالثاً تمركز مرجعیت تقلید در قم میتوانست مقام مرجعیت را از نزدیك در جریان رویدادهای سیاسی در تهران قرار دهد . تا از این طریق بتواند نظارت بیشتری بر اوضاع مملكت داشته باشند و از اقدامات خود سرانه و البته استعمارگرانه حكومت شاه جلوگیری نمایند و اجازه ندهند كه اصلاحات و اقدامات آمریكایی رضاخان این بار توسط فرزندش محمدرضا شاه تداوم یابد یابد كه این ابتكار امام باعث شد كه شاه در انجام دادن اصلاحات آمریكایی خود تا فوت آیت الله بروجردی ناكام بماند . بر این اساس امام با آن كه از استادان حوزه به شمار میرفت در درس آن فقیه پاكدل شركت میجست و آن را آموزنده و پربار میخواند.[4]
آیتالله بروجردی نیز كه امام را به طور كامل میشناخت او در شمار مشاوران نزدیك خود قرار داد و در سامان دادن به امور حوزه مسئولیتهایی به او سپرد و در واقع همین ارتباط نزدیك امام با آیتالله بروجردی و تبعیتی كه امام از بعد ولایتی از ایشان داشتند یكی از دلایل عدم فعالیت سیاسی و مبارزاتی امام علیه رژیم بود. هنگامی كه زمزمه تشكیل مجلس موسسان در سال 1328 برای تغییر موادی از قانون اساسی، مانند اعطای حق انحلال مجالس به شاه مطرح شد. شاه برای كسب اطمینان از عدم مخالفت آیتالله بروجردی، وزیر كشور دكتر اقبال را به قم فرستاد. امام از سوی آیتالله بروجردی به طور رسمی با دكتر اقبال، به مذاكره پرداخت و در نهایت با لحنی تند و قاطع به وزیر كشور گفت « ما به شما هرگز اجازه چنین تبدیلی در قانون اساسی را نمیدهیم زیرا این گونه تغییر افتتاحیهای جهت دستبرد اساسی به قوانین موضوعه به این كشور خواهد شد و به دولت فرصت خواهد داد كه هر وقت و هر طور كه سیاست و منافع او اقتضا میكند، در قانون اساسی دست ببرد و طبق اغراض خود، قانونی را ملغی و قانونی دیگر را جعل نماید.[5]
سید احمد خمینی فرزند امام در ارتباط با این قضیه میگوید:
«بر اثر قضایای سیاسی كه در زمان آقای بروجردی اتفاق افتاده بود، امام از طرف مرحوم بروجردی و علما مأمور شد با شاه صحبت كند. نظر مراجع و علما این بود نمایندهای برود و حرف ما را صریح و پوست كنده به شاه منتقل كند و این كار از كسی جز حاج آقا روح الله خمینی برنمیآید و ایشان طی دو ملاقاتی كه با شاه انجام دادند، حسابی بر نقطه نظرات مراجع و علما تأكید كردند و به شاه درباره عاقبت سیاستهایش هشدار دادند».[6] با رحلت آیتالله بروجردی در سال 1340 مقام مرجعیت با امام خمینی نیز روی آورد و در زمینههای اقتدار سنتی و اجتماعی ایشان فراهم شد. در واقع از این دوره به بعد امام خمینی از جایگاه یك مرجع دینی، نهضتی را آغاز كرد كه بدون احراز چنین اقتداری پیروزی آن ناممكن به نظر میرسید.
2. بیگانگی حوزههای علمیه با سیاست
فضای آن روز حوزه، فضایی بیگانه با مسائل سیاسی بود و برچسب خطرناك آخوند سیاسی ابزاری برای منزوی كردن روحانیون آگاه به شمار میآمد. رژیم و وابستگان آن، كه حضور قدرتمند مراجع را مانع اقدامات سیاسی خود میدیدند، شعار جدایی دین از سیاست را تبلیغ میكردند این اقدام در حوزه روحانیت موثر افتاده بود چنان كه امام خود میفرماید:
«مهمترین حركت، القای شعار جدایی دین از سیاست است كه متأسفانه این حربه در حوزه و روحانیت تا اندازهای كارگر شده است تا جایی كه دخالت در سیاست دون شأن فقیه و ورود در معركه سیاسیون، تهمت وابستگی به اجانب را به همراه دارد. عده ای مقدس نمای واپسگرا همه چیز را حرام میدانستند خون دلی كه پدر پیرتان از این دسته متحجّر خورده است، هرگز از فشارها و سختیهای دیگران نخورده است».[7]
بر این اساس امام شكستن این جو در درون حوزه را گام نخست مبارزه تشخیص داد زیرا اگر سد افرادی كه به آمیختگی دین از سیاست اعتقاد نداشتند، شكسته نمیشد مبارزه با خودكامگان درباره معنایی جز نبرد همزمان در دو جبهه دشوار نداشت ایشان در كتاب ولایت فقیه از آن دوران چنین یاد میكند:
«روزی مرحوم آقای بروجردی، مرحوم آقای حجت، مرحوم آقای صدر، و مرحوم آقای خوانساری رضوان الله علیهم برای مذاكره در یك امر سیاسی در منزل ما جمع شده بودند به آنان عرض كردم كه شما قبل از هر كار تكلیف این مدرس نماها را روشن كنید. با وجود آنها مثل این كه دشمن به شما حمله كرده و یك نفر هم محكم دستهای شما را گرفته باشد، اینهایی كه اسمشان مقدسین است نه مقدسین واقعی، و متوجه مفاسد و مصالح نیستد، دستهای شما را بستهاند و اگر بخواهید كاری انجام بدهید، حكومتی را بگیرید مجلسی را قبضه كنید كه نگذارید انی مفاسد واقع شود، آنها شما را در جامعه ضایع میكنند».[8]
نتیجه این كه همانطور كه از بیان امام مشخص است ایشان این جو حاكم بر حوزه علمیه را یكی از دلایل عدم موضعگیری ایشان و مخالفتهای سیاسی ایشان تا زمان آیتالله بروجردی میدانند كه با شروع مبارزه یكی از اصول اساسی مبارزاتی ایشان علیه رژیم را همین شكست باور جدایی دین از سیاست است .
3. ضرورت تربیت نیروهای متفكر و انقلابی
امام خمینی با درك این موضع كه هرگونه تحول و انقلاب، نخست باید از حوزه روحانیت آغاز شود. برای ایجاد تحول و اصلاح در درون حوزه و ایجاد بستری مناسب برای شكلگیری مبارزهای عمیق و فراگیر به تربیت نیروهای آگاه، متفكر و انقلابی پرداخت. یكی از پژوهشگران تاریخ انقلاب اسلامی در اینباره میگوید: « ایشان در كلاسهای درس فقه خود كه معمولاً مهمترین موضوع در برنامه درسی حوزهها محسوب میشد الهامبخش و تعلیم دهندة نسل كاملی از علما بود كه بعداً به سازماندهندگان انقلاب تبدیل شدند. مشخصة بارز درسهای او، توانایی عجیب او در ارتباط دادن فقه با عرفان و ملاحظات عقلانی و سیاسی بود».[9] نتیجة تربیت نیروهای متفكر انقلاب و كارآمد در سالهای 56 و 57 آشكار شد. در این سالها كه اوج درگیری نیروهای انقلاب و رژیم سلطنتی بود. امام توانست با بهرهبرداری از نیروهای یافته، پیش از پیروزی انقلاب، راه نفوذ بیگانگان در ساختار شكل گرفته جدید را ببندد. اندیشمندان و بزرگانی همچون شهید بهشتی و شهید مطهری كه از متفكرین و نظریهپردازان اندیشههای ناب اسلامی بودند و آقای هاشمی رفسنجانی و رهبر كنونی انقلاب اسلامی آیتالله خامنهای در زمرة همین نیروهای تربیت یافته و انقلابی امام هستند كه در طول نهضت اسلامی ایران و دوران تبعید امام در حقیقت مجری اندیشهها و برنامههای مبارزاتی انقلاب اسلامی در ایران بودند و قیام ملت مسلمان ایران را رهبری میكردند.
پی نوشتها :
[1]. محمد حسن رجبی، زندگی نامه سیاسی امام خمینی ، ص 29 .
[2]. كاظم قاضی زاده ، اندیشه های فقهی – سیاسی امام خمینی ، ص 29
[3]. حمید، دهقان، پژوهشی نو پیرامون انقلاب اسلامی، ص 163.
[4]. محمدحسن، رجبی، پیشین، ص 225 و 226.
[5]. سیدحمید روحانی، نهضت امام خمینی، ج اول، ص 102.
[6]. نشریه، حضور، ش اول، 1370، ص 9.
[7]. كوثر، شرح وقایع انقلاب اسلامی، ج 1، ص 61.
[8]. سیدروحالله موسوی خمینی (امام)، ولایت فقیه، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ دهم، 1379، ص 172.
[9]. عباس مخبر ، سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی به روایت تاریخ كمبریج ، ص 304 .
امیر سالاروند
مرکز اسناد انقلاب اسلامی
نظر خود را اضافه کنید.