امتیاز کاربران

ستاره فعالستاره فعالستاره فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعال
 

بدان كه در روز ورود آن حضرت به كربلا خلاف است واصح اقوال آن است كه ورود آن جناب به كربلا در روز دوم محرم الحرام سال شصت و يكم هجرت بوده و چون به آن زمين رسيد پرسيد كه اين زمين چه نام دارد؟ عرض كردند: كربلا مى نامندش ، چون حضرت نام كربلا شنيد گفت : اَللّهُمَ اِنّى اَعُوذُبِكَ مِنَ الْكَربِ وَ الْبَلاء ِ!
پس فرمود كه اين موضع كَربْ و بَلا و محل محنت و عنا است ، فرود آئيد كه اينجا منزل و محل خِيام ما است ، و اين زمين جاى ريختن خون ما است . و در اين مكان واقع خواهد شد قبرهاى ما، خبر داد جدّم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم به اينها. پس درآنجا فرود آمدند.


و حرّ نيز با اصحابش در طرف ديگر نزول كردند و چون روز ديگر شد عمر بن سعد (ملعون ) با چهار هزار مرد سوار به كربلا رسيد و در برابر لشكر آن امام مظلوم فرود آمدند.
ابو الفرج نقل كرده پيش از آنكه ابن زياد عمر سعد را به كربلا روانه كند او را ايالت رى داده و والى رى نموده بود چون خبر به ابن زياد رسيد كه امام حسين عليه السّلام به عراق تشريف آورده پيكى به جانب عمر بن سعد فرستاد كه اوّلاً برو به جنگ حسين و او را بكش و از پس آن به جانب رى سفر كن . عمر سعد به نزد ابن زياد آمده گفت : اى امير! از اين مطلب عفونما. گفت : ترا معفوّ مى دارم و ايالت رى از تو باز مى گيرم عمر سعد مردّد شد ما بين جنگ با امام حسين عليه السّلام و دست برداشتن از ملك رى لاجرم گفت : مرا يك شب مهلت ده تا در كار خويش تامّلى كنم پس ‍ شب را مهلت گرفته ودر امر خود فكر نمود، آخر الا مر شقاوت بر او غالب گشته جنگ سيّد الشهداء عليه السّلام را به تمنّاى ملك رى اختيار كرد، روزى ديگر به نزد ابن زياد رفت وقتل امام عليه السّلام را بر عهده گرفت ، پس ابن زياد بالشكر عظيم او را به جنگ حضرت امام حسين عليه السّلام روانه كرد.(1)
سبط ابن الجوزى نيز قريب به همين مضمون را نقل كرده ، پس از آن محمّد بن سيرين نقل كرده كه مى گفت : معجزه اى از اميرالمؤمنين عليه السّلام در اين باب ظاهر شد؛ چه آن حضرت گاهى كه عمر سعد را در ايّام جوانيش ملاقات مى كرد به او فرموده بود: واى بر تو يابن سعد! چگونه خواهى بود در روزى كه مُردّد شوى ما بين جنّت و نار و تو اختيار جهنّم كنى .(2)
بالجمله ؛ چون عمرسعد وارد كربلا شد عُروة بن قيس اَحمسى را طلبيد و خواست كه او را به رسالت به خدمت حضرت بفرستد واز آن جناب بپرسد كه براى چه به اين جا آمده اى و چه اراده دارى ؟ چون عُروه از كسانى بود كه نامه براى آن حضرت نوشته بود حيا مى كرد كه به سوى آن حضرت برود و چنين سخن گويد، گفت : مرامعفوّدار واين رسالت را به ديگرى واگذار، پس ابن سعد به هر يك از رؤ ساى لشكر كه مى گفت به اين علّت ابا مى كردند؛ زيرا كه اكثر آنها از كسانى بودند كه نامه براى آن جناب نوشته بودند وحضرت را به عراق طلبيده بودند پس كثيربن عبداللّه كه ملعونى شجاع و بى باك و بى حيائى فتّاك بود برخاست وگفت كه من براى اين رسالت حاضرم واگر خواهى ناگهانى اورا به قتل در آورم ، عمر سعد گفت : اين را نمى خواهم وليكن برو به نزد او وبپرس كه براى چه به اين ديار آمده ؟پس آن لعين متوجّه لشكرگاه آن حضرت شد. اَبُوثُمامه صائدى را چون نظر برآن پليد افتاد به حضرت عرض كرد كه اين مرد كه به سوى شما مى آيد بدترين اهل زمين و خونريزترين مردم است اين بگفت و به سوى (كثير) شتافت و گفت : اگربه نزد حسين عليه السّلام خواهى شد شمشير خود را بگذار وطريق خدمت حضرت راپيش دار. گفت : لاوَاللّه ! هرگز شمشير خويش را فرو نگذارم ، همانا من رسولم اگر گوش فرا داريد ابلاغ رسالت كنم و اگر نه طريق مراجعت گيرم . اَبُوثُمامه گفت : پس قبضه شمشير ترا نگه مى دارم تاآنكه رسالت خود را بيان كنى و برگردى . گفت : به خدا قسم نخواهم گذاشت كه دست بر شمشير گذارى . گفت : به من بگو آنچه دارى تا به حضرت عرض كنم ومن نمى گذرم كه چون تو مرد فاجر وفتّاكى با اين حال به خدمت آن سرور روى ، پس لختى با هم بد گفتند وآن خبيث به سوى عمر سعد بر گشت وحكايت حال را نقل كرد، عُمر، قُرّة بن قيس حَنْظَلى را براى رسالت روانه كرد. چون قُرّة نزديك شد حضرت با اصحاب خود فرمود كه اين مرد رامى شناسيد؟ حبيب بن مظاهر عرض كرد: بلى مردى است از قبيله حَنْظَله و با ما خويش است ومردى است موسوم به حُسن راءى من گمان نمى كردم كه او داخل لشكر عمر سعد شود! پس آن مرد آمد به خدمت آن حضرت وسلام كرد وتبليغ رسالت خود نمود، حضرت در جواب فرمود كه آمدن من بدين جا براى آن است كه اهل ديار شما نامه هاى بسيار به من نوشتند وبه مبالغه بسيار مرا طلبيدند، پس اگر از آمدن من كراهت داريد برمى گردم ومى روم پس حبيب رو كرد به قُرّه وگفت : واى بر تو! اى قرّة ، از اين امام به حق رومى گردانى و به سوى ظالمان مى روى ؟ بيا يارى كن اين امام را كه به بركت پدران او هدايت يافته اى ، آن بى سعادت گفت : پيام ابن سعد را ببرم وبعد از آن باخود فكر مى كنم تا ببينم چه صلاح است . پس برگشت به سوى پسر سعد وجواب امام را نقل كرد، عمر گفت : اميدوارم كه خدا مرا از محاربه و مقاتله با او نجات دهد. پس نامه اى به ابن زياد نوشت وحقيقت حال را در آن درج كرده براى ابن زياد فرستاد .(3)
حسّان بن فائد عَبَسى گفته كه من در نزد پسر زياد حاضر بودم كه اين نامه بدو رسيد چون نامه را باز كرد وخواند گفت :
شعر : اَلاَّْنَ اِذْ عُلِقَتْ مَخاِلبُنا بِه
يَرجُوالنَّجاةَ وَلاتَ حِيْنَ مَناصٍ
يعنى الحال كه چنگالهاى ما بر حسين بند شده در صدد نجات خود بر آمده و حال آنكه مَلْجاء و مَناصى از براى رهائى او نيست . پس در جواب عمر نوشت كه نامه تو رسيد به مضمون آن رسيدم ،پس الحال بر حسين عرض كن كه او و جميع اصحابش براى يزيد بيعت كنند تا من هم ببينم راءى خود را در باب او بر چه قرار خواهد گرفت و السّلام (4)
پس چون جواب نامه به عمر رسيد آنچه عبيداللّه نوشته بود به حضرت عرض نكرد ؛ زيرا كه مى دانست آن حضرت به بيعت يزيد راضى نخواهد شد. ابن زياد پس از اين نامه ، نامه ديگرى نوشت براى عمر سعد كه يابن سعد حايل شوميان حسين و اصحاب او و ميان آب فرات و كار را بر ايشان تنگ كن و مگذار كه يك قطره آب بچشند چنانكه حائل شدند ميان عثمان بن (5) عّفان تقىّ زكىّ و آب در روزى كه او را محصور كردند.
پس چون اين نامه به پسر سعد رسيد همان وقت عمر بن حجّاج را با پانصد سوار بر شريعه موكّل گردانيد و آن حضرت را از آب منع كردند، و اين واقعه سه روز قبل از شهادت آن حضرت واقع شد و از آن روزى كه عمر سعد به كربلا رسيد پيوسته ابن زياد لشكر براى او روانه مى كرد، تا آنكه به روايت سيّد تا ششم محّرم بيست هزار نزد آن ملعون جمع شد.( 6)
و موافق بعضى از روايات پيوسته لشكر آمد تا به تدريج سى هزار سوار نزد عمر جمع شد،و ابن زياد براى پسر سعد نوشت كه عذرى از براى تو نگذاشتم در باب لشكر بايد مردانه باشى و آنچه واقع مى شود درهر صبح و شام مرا خبر دهى .
پس چون حضرت آمدن لشكر را براى مقاتله با او ديد به سوى ابن سعد پيامى فرستاد كه من با تو مطلبى دارم و مى خواهم ترا ببينم پس شبانگاه يكديگر را ملاقات نموده و گفتگوى بسيار با هم نمودند پس عمر به سوى لشكر خويش برگشت و نامه به عبيداللّه بن زياد نوشت كه اى امير خداوند آتش برافروخته نزاع ما را با حسين خاموش كرد و امر امّت را اصلاح فرمود، اينك حسين عليه السّلام با من عهد كرده كه بر گردد به سوى مكانى كه آمده يا برود در يكى از سرحدّات منزل كند و حكم او مثل يكى از ساير مسلمانان باشد در خير و شرّ يا آنكه برود در نزد امير يزيد دست خود را در دست او نهد تا او هر چه خواهد بكند. و البته در اين مطلب رضايت تو و صلاحيّت امّت است .
مؤ لف گويد: اهل سِيَر و تواريخ از عُقْبَهِ بن سِمْعان غلام رباب زوجه امام حسين عليه السّلام نقل كرده اند كه گفت : من با امام حسين عليه السّلام بودم از مدينه تا مكّه و از مكّه تا عراق و از او مفارقت نكردم تا وقتى كه به درجه شهادت رسيد، و هر فرمايشى كه در هر جا فرمود اگر چه يك كلمه باشد خواه در مدينه يا در مكه يا در راه عراق يا روز شهادتش تمام را حاضر بودم و شنيدم اين كلمه را كه مردم مى گويند آن حضرت فرمود دست خود را در دست يزيد بن معاويه گذارد، نفرمود.
فقير گويد: پس ظاهر آن است كه اين كلمه را عمر سعد از پيش خود در نامه درج كرده تا شايد اصلاح شود و كار به مقاتله نرسد؛ چه آنكه عمر سعد از ابتداء جنگ با آن حضرت را كراهت داشت و مايل نبود.
و بالجمله : چون نامه به عبيداللّه رسيد و خواند گفت : اين نامه شخصى ناصح مهربانى است با قوم خود و بايد قبول كرد. شِمر ملعون برخاست و گفت : اى امير! آيا اين مطلب را از حسين قبول مى كنى ؟ به خدا سوگند كه اگر او خود را به دست تو ندهد و در پى كار خود رود، امر او قوّت خواهد گرفت و ترا ضعف فرو خواهد گرفت اگر خلاف كند دفع او را ديگر نتوانى كرد، لكن الحال به چنگ تو گرفتار است و آنچه رَاءيت در باب او قرار گيرد از پيش مى رود. پس امر كن كه در مقام اطاعت و حكم تو بر آيد، پس آنچه خواهى از عقوبت يا عفو در حقّ او و اصحابش به عمل آور. ابن زياد حرف او را پسنديد و گفت : نامه اى مى نويسم در اين باب به عمر بن سعد و با تو آن را روانه مى كنم و بايد ابن سعد آن را بر حسين و اصحابش عرض نمايد اگر قبول اطاعت من نمود، ايشان را سالماً به نزد من بفرستد و اگر نه با ايشان كارزار كند و اگر پسر سعد از كارزار با حسين اِبا نمايد تو امير لشكر مى باش و گردن عمر را بزن و سرش را براى و سرش را براى من روانه كن .
پس نامه اى نوشت به اين مضمون :
اى پسر سعد! من ترا نفرستادم كه با حسين رفق و مدارا كنى و در جنگ او مسامحه و مماطله نمائى و نگفتم سلامت و بقاى او را متمنّى و مترجّى باشى و نخواستم گناه او را عذر خواه گردى و از براى او به نزد من شفاعت كنى ، نگران باش اگر حسين و اصحاب او در مقام اطاعت و انقياد حكم من مى باشند پس ايشان را به سلامت براى من روانه نما ؛ و اگر اباء و امتناع نمايند با لشكر خود ايشان را احاطه كن و با ايشان مقاتلت نما تا كشته شوند و آنها را مُثلْه كن ، همانا ايشان مستحق اين امر مى باشند و چون حسين كشته شد سينه و پشت او را پايمال ستوران كن ؛ چه او سركش و ستمكار است و من دانسته ام كه سُم ستوران مردگان را زيان نكند چون بر زبان رفته است كه اگر او را كشم اسب بر كشته او برانم اين حكم بايد انفاذ شود. پس اگر به تمام آنچه امرت كنم اقدام نمودى جزاى شنونده و پذيرنده به تو مى دهم و اگر نه از عطا محرومى و از امارات لشكر معزول و شِمر بر آنها امير است و منصوب والسلام . آن نامه را به شمر داد و به كربلا روانه نمود.( 7)

پی نوشت:


1- (مقاتل الطالبيين ) ابوالفرج اصفهانى ص 112.
2- (تذكرة الخواص ) سبط ابن جوزى ص 223.
3-(ارشاد)شيخ مفيد 2/84 و 86
4-(ارشاد) شيخ مفيد 2/86.
5- مكشوف باد كه عثمان بن عفّان را مصريان در مدينه محاصره كردند و منع آب از وى نمودند خبر به اميرالمؤ منين عليه السّلام كه رسيد آن جناب متغيّر شدند و از براى او آب فرستادند و شرح قضيّه او در تواريخ مسطور است .
دست آويز ديرينه خود قرار دادند و به مردم اظهار داشتند كه عثمان كشته شده با حال تشنگى بايد تلافى نمود و به گمان مردم دادند كه شورش مردم بر عثمان به صوابديد حضرت امير عليه السّلام بوده ، در اين باب فتنه و بغى و نواصب خونريزيها از مسلمانان كردند تا وقعه كربلا سيد، اول حكم كه ابن زياد نمود منع آب از عترت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله شد و از زمانى كه حكم منع آب شد عمر بن سعد در صدد اجراى اين حكم بر آمد و به همراهان و لشكر خود سپردكه نگذاريد اصحاب امام حسين از شريعه فرات آب بردارند اگرچه فرات طويل و عريض بود لكن اصحاب حضرت درمحاصره بودند و مكرّر ابن زياد در منع آب تاءكيد كرد عمر بن سعد، عمرو بن حجّاج زبيدى را با پانصد سوار ماءمور كرد كه مواظب شرايع فرات باشند و تشنگى سخت شد در اصحاب حضرت .
قب ) نقل شده كه سه شبانه روز ممنوع بودند، گاهى چشمه حفر كردند و آن جماعت بى حيا پر كردند، گاهى چاه كندند براى استعمال آب غير شرب و گاهى شبانگاه حضرت ابوالفضل عليه السّلام تشريف برد و آبى آورد. و در روايت (امالى ) از حضرت سجّاد عليه السّلام مروى است كه در على اكبر عليه السّلام با پنچاه نفر رفت در شريعه و آب آورد و حضرت سيدالشّهداء عليه السّلام به اصحاب فرمود: برخيزيد و از اين آب بياشاميد و اين آخر توشه شما است از دنيا و وضو بگيريد و غسل كنيد و جامه هاى خود را بشوئيد تا كفن باشد براى شما و از صبح عاشورا ديگر م رسول خدا صلى اللّه عليه و آله برسد و معلوم است كه هواى گرمسير در يك ساعت تشنگى چه اندازه كار سخت مى شود و قدر معلوم از تواريخ و اخبار آن است كه كشته شدند ذريّه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله با لب تشنه پس چقدر شايسته باشد كه دوستان آن حضرت در وقت آشاميدن آب يادى از تشنگى آن سيّد مظلومان نمايند.
و از (مصباح كفعمى ) منقول است كه هنگامى كه جناب سكينه در مقتل پدر بزرگوار خود آمد جسد آن حضرت را در آغوش گرفت و از كثرت گريستن مدهوش شد و اين شعر را از پدر بزرگوار در عالم اغماء شنيد:
شيعَتي ما اِنْ شَرِبْتُمْ رَىَّ عَذْبٍ فَاذْكُرُوني
اَوْسَمِعْتُمْ بِغَريبٍ اَوْ شَهيدٍ فَانْدُبوني مصباح كفعمى ص 967
و ظاهر اين است بقيّه اشعارى كه به اين رديف اهل مراثى مى خوانند از ملحقات شعرا باشد نه از خود حضرت و نيكو ارداف نموده اند.
در کامل بهائى است كه ابن زياد به مسجد جامع رفت و گفت منادى ندا كرد كه مردان جمله با سلاح شهر بيرون بروند از براى جنگ با امام حسين و هر مردى كه در شهر باشد او را بكشند و هم نوشته كه در كوفه و حوالى آن هيچ مردى نمانده بود الاّ كه ابن زياد طوعا و كرها رانده بود و غيره كار حسين و اصحابش را تمام كند و گفته كه راويان احوال ايشان حُمَيْد بن مسلم كِندى كه در لشكر ملاعين بود و زينب خواهر امام حسين عليه السّلام و علىّ زين العابدين عليه السّلام اند و حُمَيْد از جمله نيك مردان بود لكن او را به اكراه و اجبار آنجا حاضر كرده بودند. (كامل بهائى ) 2/279.(شيخ عبّاس قمى رحمه اللّه ).
6-(سوگنامه كربلا) ترجمه لهوف سيّد ابن طاوس ص 157.
7- (ارشاد) شيخ مفيد 2/88 و 89

از باورهای‌ پرسش‌انگیز شیعه‌، علم‌ امام‌ حسین‌(ع) به‌ شهادت‌ خود و یارانش‌است‌. این‌ پرسش‌ دربارة‌ علم‌ دیگر امامان‌ به‌ شهادتشان‌ نیز گفته‌ می‌شود؛ چراامیرالمؤمنین‌(ع) که‌ می‌دانست‌ به‌ شهادت‌ می‌رسد به‌ مسجد رفت‌ و به‌ نماز ایستاد؟ وامام‌حسن‌(ع) چرا آب‌ زهرآلود را نوشید؟ و گاهی‌ فراتر از موضوع‌ شهادت‌، از علم‌ پردامنة‌پیامبر و امامان‌ به‌ گذشته‌ و آینده‌ و امور پنهان‌ پرسش‌ می‌شود که‌ گسترة‌ این‌ علم‌ تا چه‌مقدار است‌ و این‌ که‌ آیا پیامبر و امام‌ همه‌ چیز را در هر حال‌ و در هر زمان‌ می‌دانند و یاعلم‌ آنان‌ شروط‌ و قیودی‌ دارد و بخشی‌ از امور از آنان‌ پوشیده‌ مانده‌ است‌؟

در این‌ نوشتار، تلاش‌ بر این‌ است‌ با نگاهی‌ گذرا در آغاز، علم‌ پیامبر و امام‌ رابررسی‌ نماییم‌. سپس‌ پرسش‌ دربارة‌ با علم‌ به‌ شهادت‌ را پاسخ‌ گوییم‌.گسترة‌ علم‌ پیامبر و امام‌

در باور شیعیان‌ دربارة‌ علم‌ پیامبر و امام‌ اختلافی‌ نیست‌. از مناصبی‌ که‌ پیامبر وامام‌ در آن‌ با هم‌ مشترک‌ هستند، می‌توان‌ بر شمرد: فضیلت‌ در علم‌ است‌، و عقیده‌ به‌ این‌که‌ پیامبر و امام‌ باید از دیگران‌ در علم‌ برتری‌ داشته‌ باشند، و امامت‌ استمرار منصب‌ نبوت‌بودن‌، و بایستگی‌ هر ویژگی‌ پیامبر برای‌ رهبری‌ امت‌، در امام‌.
بنابراین‌، آنچه‌ در این‌ بخش‌ بررسی‌ می‌شود، دربارة‌ پیامبر و امام‌ است‌ و اگر برای‌پیامبر رتبه‌ای‌ بالا از علم‌ ثابت‌ شد، برای‌ امام‌ نیز همان‌ رتبه‌ ثابت‌ است‌، و امام‌ در تمام‌صفات‌ رهبری‌ با پیامبر همانند است‌ جز در برخی‌ از صفات‌ که‌ ویژة‌ مقام‌ نبوت‌ است‌،مانند؛ وحی‌ و...
بررسی‌ گسترة‌ علم‌ پیامبر و امام‌ در این‌ بخش‌ در دو محور انجام‌ می‌پذیرد، محوراوّل‌ از دیدگاه‌ عقل‌ و محور دوم‌ از دیدگاه‌ قرآن‌ و روایات‌.
‌محور اوّل‌: دیدگاه‌ عقل
در آغاز باید از دیدگاه‌ عقل‌ این‌ موضوع‌ بررسی‌ شود که‌ آیا مانعی‌ در علم‌ گسترده امام‌ وجود دارد؟ و عقل‌ چه‌ مانعی‌ را در وجود این‌ علم‌ درک‌ می‌کند؟ ـ و چرا امام‌ نمی‌تواندبه‌ هر چیزی‌ آگاه‌ باشد و با وسایل‌ ارتباطی‌، مانند؛ تلفن‌، رادیو، تلویزیون‌ و رسانه‌های‌دیگر از شهرها و روستاها و جاهای‌ دوردست‌ خبر دهد و از باطن‌ افراد که‌ هیچ‌گونه‌ راه‌عادی‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ آن‌ نیست‌، اطلاع‌ داشته‌ باشد؟
عقل‌ این‌ گونه‌ علم‌ و خبررسانی‌ را محال‌ نمی‌داند و مانعی‌ را در دارا بودن‌ آن‌ تصوّرنمی‌کند. پس‌ از امکان‌ دریافت‌ علم‌ غیب‌ برای‌ پیامبر و امام‌، نوبت‌ می‌رسد به‌ بررسی‌لزوم‌ آن‌ و باور داشتن‌ علم‌ گسترده‌ای‌ را برای‌ پیامبر و امام‌ که‌ تمام‌ امور مسلمانان‌ را فرامی‌گیرد، تا توانایی‌ ادارة‌ جامعه‌ اسلامی‌ و گسترش‌ عدالت‌ را در تمام‌ ابعاد زندگی‌ آنان‌داشته‌ باشد.
اگر این‌ علم‌ گسترده‌ و فراگیر نبود، ادعای‌ رهبری‌ امّت‌ اثر نداشت‌ و چگونه‌ کسی‌که‌ آگاهی‌ به‌ حال‌ مردم‌ ندارد، می‌تواند سعادت‌ دنیا و آخرت‌ آنان‌ را تأمین‌ و تضمین‌ نماید.این‌ موضوع‌ با چند دلیل‌ به‌ اثبات‌ می‌رسد.
1ـ نبوت‌ و امامت‌ رهبری‌ الهی‌ است‌
نبوت‌ و امامت‌، منصب‌ الهی‌ است‌ و مردم‌ هیچ‌ گونه‌ مداخله‌ای‌ در آن‌ نمی‌کنند.امام‌ باید از دیگران‌ در کمالات‌ افضل‌ باشد. در حقیقت‌ ملاک‌ گزینش‌ امام‌، برتر بودن‌ او ازدیگران‌ در تمام‌ صفات‌ است‌. و اگر در افراد جامعه‌ای‌ که‌ امام‌ در آن‌ زندگی‌ می‌کند، کسی‌یافت‌ شود که‌ از امام‌ فضیلت‌ بیشتری‌ دارد، او سزاوار امامت‌ است‌.
افضل‌بودن‌ امام‌ در یک‌ چیز و در یک‌ مورد نیست‌، بلکه‌ در تمام‌ صفات‌ و جهات‌است‌؛ یکی‌ از فضیلت‌ها که‌ امام‌ باید رتبة‌ بالای‌ آن‌ را داشته‌ باشد، دانش‌ و آگاهی‌ است‌.امام‌ باید از تمام‌ افراد بشر داناتر و دانشمندتر باشد، چنان‌ که‌ همانند او در افراد جامعه‌یافت‌ نشود. اگر کسی‌ در میان‌ مردم‌ هم‌سان‌ در دانش‌ با امام‌ پیدا شود، رسیدن‌ منصب‌امامت‌ به‌ هر کدام‌ از آنان‌ مساوی‌ است‌ و محروم‌ شدن‌ یکی‌ از آنان‌ از این‌ منصب‌ ستم‌ درحق‌ اوست‌.
در هیچ‌ زمانی‌ برای‌ امام‌ همتایی‌ نخواهد بود که‌ دانش‌ گسترده‌ و فراگیری‌ چون‌ اوداشته‌ باشد. آن‌ دانش‌ نه‌ با وسایل‌ عادی‌، بلکه‌ از راه‌ غیرعادی‌ و الهی‌ یافت‌ می‌شود، وچون‌ از دانش‌ بی‌ انتهای‌ خدا سرچشمه‌ می‌گیرد و فیضی‌ از دریای‌ ژرف‌ فیض‌ بخش‌اوست‌، گسترده‌ است‌ و به‌ هرچیزی‌ تعلق‌ می‌گیرد، زیرا خداوند فیاض‌ مطلق‌ است‌ وبخشش‌ او پایان‌ ندارد. پس‌ دانش‌ را که‌ خداوند به‌ پیامبر و امام‌ می‌بخشد، به‌ زمان‌ و یاحالتی‌ اختصاص‌ ندارد.
2ـ رهبری‌ پیامبر و امام‌
پیامبر و امام‌ برای‌ راهنمایی‌ تمام‌ افراد بشر با وجود اختلاف‌ زبان‌، طبیعت‌، رنگ‌،گسترش‌ زمین‌، پراکنده‌ بودن‌ مردم‌ از یک‌دیگر و بسیاری‌ از جهت‌های‌ مختلف‌ که‌ مردم‌را از هم‌ دور می‌کند، باید سخن‌ تمامی‌ آنان‌ را بشنود و با آنان‌ سخن‌ بگوید، آن‌ گاه‌ تمامی‌افراد را در اجرای‌ عدالت‌ و احکام‌ خدا برابر بداند و از حال‌ آنان‌ با خبر باشد؛ این‌ گونه‌ اطلاع‌و خبر داشتن‌ از مردم‌ را، انسان‌ عادی‌ نمی‌تواند و فقط‌ انسانی‌ این‌ ویژگی‌ را دارست‌ که‌ ازدانش‌ گستردة‌ خدادادی‌ بهره‌ می‌برد.
امام‌ باید از دورترین‌ جاهای‌ زمین‌ که‌ مردم‌ در آن‌ زندگانی‌ می‌کنند با خبر باشد تادرد و رنج‌ آنان‌ را دریابد و اگر نماینده‌ای‌ را به‌ آن‌ جاها گسیل‌ کرد، در هر زمان‌ از او با خبرباشد تا مبادا او در مقام‌ خود بر مردم‌ ستم‌ کند.
اگر امام‌ مانند دیگر افراد عادی‌ در زمان‌ قدیم‌، پس‌ از گذشت‌ ماه‌ها و سال‌ها ازاخبار دور دست‌ خبرگیری‌ کند و یا با وسایل‌ متعارف‌ آن‌ زمان‌ با فاصله‌های‌ زمانی‌ بسیار ازحال‌ دیگران‌ با خبر گردد، ستم‌ زمین‌ را فرا می‌گیرد و فساد بر جامعه‌ استیلا می‌یابد وهدف‌ و غرضی‌ که‌ در فرستادن‌ پیامبر و انتخاب‌ امام‌ از راهنمایی‌ و هدایت‌ مردم‌ است‌، به‌دست‌ نخواهد آمد و نیک‌بختی‌ دنیا و آخرت‌ مردم‌ بر رغم‌ وجود امام‌ تأمین‌ نخواهد شد.
3ـ خلافت‌ امام‌
پیامبر و امام‌، خلیفه‌ و جانشین‌ خدا در زمین‌ هستند:
(واذ قال‌ ربک‌ للملائکة‌ انی‌ جاعل‌ فی‌ الارض‌ خلیفه‌)؛ زمانی‌ که‌ پروردگارت‌ به‌فرشتگان‌ گفت‌: من‌ در زمین‌ جانشین‌ قرار می‌دهم‌.
و جانشین‌ او حضرت‌ آدم‌(ع) بود که‌ پیامبر خداست‌ و تمام‌ پیامبران‌ جانشینان‌خدایند. جانشینی‌ پیامبر واسطه‌ بودن‌ اوست‌ میان‌ مردم‌ و خدا و فیض‌ رسانی‌ از طرف‌ خدااوست‌. چون‌ پس‌ از آفرینش‌ جهان‌، خداوند خواست‌ جهانیان‌ او را بشناسند تا با او ارتباط‌برقرار کنند ـ و با چشم‌ دیدن‌ او ممکن‌ نبود ـ و نمی‌شد که‌ ذات‌ خود را آشکار کند تا او راببینند، افرادی‌ از بشر را برگزید و آنان‌ را مظهر صفات‌ خویش‌ قرار داد تا صفات‌ او رابنمایانند و نقش‌ واسطه‌ را ایفا کنند.
یکی‌ از صفات‌ خدا علم‌ او به‌ هر چیز و در هر حال‌ است‌، و چون‌ پیامبر مظهرصفات‌ خداست‌ باید در دانش‌ و آگاهی‌ وسیع‌ نیز مظهر خدا باشد. بر مظهر نبودن‌ پیامبردر علم‌ دلیلی‌ وجود ندارد، بلکه‌ همان‌ دلیل‌ بر خلافت‌ و جانشینی‌ که‌ مظهر بودن‌ پیامبر درتمام‌ صفات‌ است‌، علم‌ خدایی‌ را نیز برای‌ او ثابت‌ می‌کند.
روشن‌ است‌ که‌ مقصود از مظهر صفات‌ بودن‌، همانندی‌ پیامبر و خدا در تمام‌صفات‌ از جهت‌ چگونگی‌ و مقدار نیست‌؛ زیرا این‌ باور شرک‌ است‌، بلکه‌ مقصود این‌ است‌که‌ خداوند بهرة‌ سرشاری‌ از علم‌ و دانش‌ خود را به‌ پیامبران‌ داده‌، که‌ دیگر مردم‌ از آن‌ بی‌بهره‌ هستند و علمی‌ را که‌ خداوند به پیامبران‌ داده‌، افراد عادی‌ بشر به‌ آن‌ دسترس‌ ندارند.
پس‌ از ثبوت‌ این‌ دانش‌ خدایی‌ برای‌ پیامبران‌، همین‌ علم‌ برای‌ امام‌ نیز ثابت‌می‌شود؛ زیرا امامت‌، خلافت‌ نبوت‌ و امام‌ جانشین‌ پیامبر است‌ و تمام‌ ویژگی‌های‌ رهبری‌پیامبر را امام‌ نیز دارد ـ به‌ جز صفات‌ ویژة‌ پیامبر، مانند؛ وحی‌.
4ـ عصمت‌ پیامبر و امام‌
از باورهای‌ شیعیان‌ دربارة‌ پیامبر و امام‌، عصمت‌ و محفوظ‌ بودن‌ از گناه‌، اشتباه‌،سهو، نسیان‌ و غفلت‌ است‌ که‌ در تمام‌ مدت‌ عمر خود در یک‌ لحظه‌ و در یک‌ بار نیز خطا،اشتباه‌ و گناه‌ از او سر نمی‌زند.
معصوم‌ بودن‌ از گناه‌ و خطا، در تمام‌ لحظه‌های‌ عمر و برخوردهای‌ زندگانی‌، زمانی‌تحقق‌ می‌یابد که‌ دانش‌ و آگاهی‌ فراگیر شود و به‌ هر چیزی‌ در هر حال‌ علم‌ داشته‌ باشد واگر یک‌ مورد را نداند، مقام‌ عصمت‌ را به‌ نمی‌یابد، زیرا آن‌ چه‌ با عصمت‌ سازگار نیست‌گناه‌ و اشتباه‌ و ... از نادانی‌ و جهل‌ است‌ و کسی‌ که‌ از مصالح‌ و مفاسد واقعی‌ باخبر است‌،گناه‌ و اشتباه‌ نمی‌کند.
پس‌ معصوم‌ بودن‌ پیامبر و امام‌، دانش‌ و آگاهی‌ ا و را به‌ تمام‌ مصالح‌ و مفاسد وحقایق‌ اشیاء در هر حالی‌ نیاز دارد.
5 ـ شاهد بودن‌ پیامبر و امام‌
در بسیاری‌ از آیات‌ قرآن‌ آمده‌ است‌ که‌ پیامبر شاهد و گواه‌ بر امت‌ است‌ و چون‌شاهد بودن‌ و گواهی‌ دادن‌، دانش‌ و آگاهی‌ را در هر حالی‌ لازم‌ دارد، پس‌ پیامبر باید به‌تمام‌ احوال‌ امت‌ از ظاهر و باطن‌ و افعال‌ آنان‌ آگاه‌ باشد تا بتواند در روز قیامت‌ شاهد وگواهیشان‌ باشد، زیرا اگر چنین‌ دانشی‌ را نداشت‌، نمی‌تواند شهادت‌ و گواهی‌ را دربارة‌ آنان‌ادا کند. نمونه‌ای‌ از آیات‌ قرآن‌ که‌ شاهد و گواه‌ بودن‌ پیامبر را بر امت‌ بیان‌ کرده‌، چنین‌است‌:
(و جئنا بک‌ علی‌ هؤلاء شهیدا)؛ و تو را می‌آوریم‌ تا بر آنان‌ شاهد و گواه‌ باشی‌ .
(و یوم‌ القیامه‌ یکون‌ علیهم‌ شهیدا)؛ و روز قیامت‌ پیامبر بر آنان‌ گواه‌ خواهد بود.
(و کنت‌ علیهم‌ شهیداً مادمت‌ فیهم‌)؛ و تا زمانی‌ که‌ در میان‌ آنان‌ هستی‌ برایشان‌ گواه‌ خواهی‌ بود.
(لیکون‌ الرسول‌ شهیداً علیکم‌ و تکونوا شهداء علی‌ الناس‌)؛ تا پیامبر گواه‌ برشما باشد و شما گواه‌ بر مردم‌ باشید.
چنان‌ که‌ پنج‌ دلیل‌ بر لزوم‌ علم‌ غیب‌ پیامبر و امام‌ آورده‌ شد، عقل‌ نه‌ فقط‌ مانعی‌ درامکان‌ این‌ علم‌ ندارد بلکه‌ وجود آن‌ را در پیامبر و امام‌ لازم‌ می‌داند. بزرگی‌ و عظمت‌ این‌دانش‌ سبب‌ نپذیرفتن‌ آن‌ نمی‌شود و چنین‌ باوری‌ غلو و زیاده‌ روی‌ نیست‌، زیرا اگر امام‌دارای‌ این‌ ویژگی‌ نباشد و گستره‌ دانش‌ او همانند دیگر افراد عادی‌ باشد، سزاوار امامت‌ ورهبری‌ نخواهد بود و گزینش‌ وی‌ برای‌ امامت‌ و بی‌ بهره‌ کردن‌ دیگران‌ از آن‌، ستم‌ در حق‌دیگران‌ خواهد بود.
اگر امامت‌ را منصب‌ خدایی‌ بدانیم‌ و آن‌ را خلافت‌ و جانشینی‌ از طرف‌ خدابپنداریم‌ و امام‌ را بیان‌کننده‌ و مظهر صفات‌ الهی‌ بدانیم‌، باور دانش‌ وسیع‌ او را زیاده‌ روی‌و غلوّ نمی‌پنداریم‌ و آن‌ را از لوازم‌ مقام‌ امامت‌ می‌شمریم‌.
‌محور دوم‌: علم‌ امام‌ از دیدگاه‌ قرآن‌ و روایات
دانش‌ گسترده‌ و آگاهی‌ پیامبر و امام‌ به‌ همه‌ چیز و در هر حال‌، در قرآن‌ و روایات‌آمده‌ است‌ که‌ نمونه‌ای‌ از آیات‌ قرآن‌ را ذکر می‌کنیم‌، سپس‌ به‌ نمونه‌ای‌ از روایات‌ اشاره‌می‌نماییم‌.
1ـ (قل‌ اعملوا فسیری‌ الله‌ عملکم‌ و رسوله‌ و المؤمنون‌ و ستردون‌ اءلی‌ عالم‌الغیب‌ و الشهادة‌ فینبئکم‌ بما کنتم‌ تعلمون‌)؛
بگو عمل‌ کنید پس‌ خدا و پیامبر و مؤمنان‌ عمل‌ شما را می‌بینند و برگشت‌ داده‌می‌شوید به‌ دانای‌ نهان‌ و آشکار و شما را به‌ آنچه‌ عمل‌ می‌کردید، خبر می‌دهد.
در این‌ آیة‌ به‌ خدا رؤیت‌ و دیدن‌ نسبت‌ داده‌ شده‌ که‌ مقصود دیدن‌ به‌ چشم‌ نیست‌،زیرا خداوند چشم‌ ندارد بلکه‌ مقصود علم‌ و ادراک‌ می‌نماید، پس‌ مقصود این‌ است‌ که‌خداوند و پیامبر و مؤمنان‌ اعمال‌ شما را می‌دانند.
مقصود از مؤمنان‌، امامان‌ معصوم‌ هستند، زیرا تمام‌ مؤمنان‌ اراده‌ نشده‌اند بلکه‌گروه‌ خاصی‌ اراده‌ شده‌ است‌ و آن‌ گروه‌ خاص‌ امامان‌ هستند زیرا آنان‌ سزاوار این‌ مقام‌هستند، نه‌ غیر آنان‌. از راهی‌ دیگر نیز این‌ علم‌ و ادراک‌ برای‌ امامان‌ ثابت‌ می‌شود، و آن‌جانشین‌ بودن‌ امام‌ برای‌ پیامبر است‌ و چون‌ آیه‌ به‌ روشنی‌ این‌ علم‌ را برای‌ پیامبر ثابت‌می‌کند پس‌ برای‌ خلیفه‌ و جانشین‌ پیامبر نیز ثابت‌ می‌شود. علم‌ پیامبر و امام‌ نیز چونان‌علم‌ خدا حضوری‌ است‌، زیرا تمام‌ این‌ علوم‌ یعنی‌ علم‌ خدا و پیامبر و مؤمنان‌ در یک‌جمله‌ و به‌ یک‌ سیاق‌ آمده‌ است‌. این‌ که‌ علم‌ خدا حضوری‌ است‌ و به‌ چیزی‌ وابسته‌ نیست‌،اما روشن‌ است‌ برای‌ اثبات‌ دلالت‌ آیه‌ بر علم‌ حضوری‌ پیامبر و امام‌ باید به‌ چند موضوع‌اشاره‌ کنیم‌:
اوّل‌: حرف‌ «سین‌» در جملة‌ «سیری‌ الله‌» حرف‌ استقبال‌ نیست‌، زیرا معنا ندارد که‌بگوییم‌ خداوند در آینده‌ خواهد دانست‌ بلکه‌ آگاهی‌ خدا در حال‌ حاضر است‌، پس‌ حرف‌«سین‌» برای‌ تأکید است‌، نه‌ استقبال‌.
دوم‌: علم‌ خدا حضوری‌ است‌ نه‌ حصولی‌ و بر چیزی‌ توقف‌ ندارد، زیرا علم‌ او عین‌ذات‌ اوست‌.
سوم‌: عمل‌ انسان‌ فرع‌ وجود انسان‌ است‌ و خدایی‌ که‌ به‌ اعمال‌ بندگان‌ آگاهی‌ دارد،به‌ خود آنان‌ نیز آگاه‌ است‌ و کسی‌ که‌ عمل‌ را می‌بیند، عامل‌ آن‌ را نیز می‌بیند.
چهارم‌: رؤیت‌ که‌ به‌ خدا نسبت‌ داده‌ شده‌، دیدن‌ به‌ چشم‌ نیست‌، زیرا خداوند جسم‌نیست‌ و چشم‌ ندارد تا بوسیلة‌ آن‌ ببیند، پس‌ رؤیت‌ به‌ معنای‌ علم‌ و آگاهی‌ است‌.
پنجم‌: در این‌ آیه‌ وحدت‌ سیاق‌ میان‌ علم‌ خدا و علم‌ پیامبر و مؤمنان‌، سه‌ موضوع‌را می‌رساند:
ـ موضوع‌ اوّل‌ این‌ که‌ علم‌ پیامبر و امام‌ بر گذشتن‌ زمان‌ و بر چیزی‌ متوقف‌ نیست‌.
ـ موضوع‌ دوّم‌ علم‌ آنان‌ حضوری‌ است‌، نه‌ حصولی‌، زیرا توقف‌ بر شرطی‌ ندارد.
ـ موضوع‌ سوم‌ خدا و پیامبر و مؤمنان‌ آگاهند، به‌ اعمال‌ و عمل‌ کنندگان‌ و آن‌ چه‌عمل‌ وابسته‌ به‌ آن‌ است‌، پس‌ تمام‌ جهان‌ هستی‌ که‌ به‌ گونه‌ای‌ دربارة‌ عمل‌ انسان‌ است‌،مورد آگاهی‌ و اطلاع‌ خدا و پیامبر و امام‌ است‌.
2ـ (فلا یظهر علی‌ غیبه‌ احداً * الا من‌ ارتضی‌ من‌ رسول‌)؛
و آگاه‌ نمی‌کند بر دانش‌های‌ پنهان‌ خود کسی‌ را جز آن‌ که‌ پسندیده‌ شده‌ ازپیامبران‌.
این‌ آیه‌ دو جمله‌ دارد؛ جملة‌ اوّل‌: نفی‌ و جملة‌ دوم‌ اثبات‌. در جملة‌ اوّل‌ می‌گوید که‌خداوند بر دانش‌های‌ پنهان‌ خود کسی‌ را آگاه‌ نمی‌کند، و در جملة‌ دوم‌، این‌ دانش‌های‌پنهان‌ را به‌ پیامبری‌ که‌ پسندیده‌ شده‌، آشکار می‌کند. تردیدی‌ نیست‌ که‌ پیامبر خاتم‌پسندیده‌ خداست‌ و خداوند او را از دانش‌های‌ پنهان‌ خود آگاه‌ کرده‌ و چون‌ امام‌ جانشین‌پیامبر بوده‌، او هم‌ از این‌ دانش‌ها آگاه‌ است‌.
3ـ (و ما ینطق‌ عن‌ الهوی‌ * اءن‌ هو اءلا وحی‌ یوحی‌' * علّمه‌ شدید القوی‌)؛
پیامبر سخن‌ نمی‌گوید از روی‌ خواسته‌های‌ خود و هر چه‌ می‌گوید وحی‌ الهی‌ است‌که‌ دانا کرده‌ او را بالاترین‌ نیروها.
این‌ آیه‌ دلالت‌ دارد بر این‌ که‌ هرچه‌ پیامبر می‌گوید، از وحی‌ خداست‌ و بالاترین‌نیروها (که‌ نیروی‌ الهی‌ است‌) او را دانا کرده‌، پس‌ علم‌ پیامبر از خداست‌ و هیچ‌گونه‌ دلیلی‌بر محدود بودن‌ علم‌ پیامبر نداریم‌، به‌ ویژه‌ آن‌ که‌ علم‌ پیامبر از خدا به‌ او افاضه‌ می‌شودوعلم‌ خدا محدودیتی‌ ندارد و این‌ علم‌ با علوم‌ بشری‌ تفاوت‌ دارد و این‌ همان‌ علم‌ گسترده‌است‌ که‌ پیامبر آن‌ را از خدا می‌گیرد و به‌ امام‌ که‌ خلیفه‌ اوست‌ منتقل‌ می‌کند.
4ـ (و ما یعلم‌ تأویله‌ اءلا الله‌ و الراسخون‌ فی‌ العلم‌)؛
و نمی‌دانند تأویل‌ قرآن‌ را مگر خدا و راسخان‌ در علم‌.
مقصود از راسخان‌ در علم‌ به‌ یقین‌ پیامبر است‌، زیرا کسی‌ جز او سزاوار این‌ مقام‌نیست‌ و علم‌ او با علم‌ خدا در این‌ آیه‌ در یک‌ سیاق‌ آمده‌ است‌. این‌ آیه‌ همتا بودن‌ علم‌پیامبر با علم‌ خدا را بیان‌ می‌کند و چون‌ علم‌ خدا حضوری‌ است‌ نه‌ حصولی‌ پس‌ علم‌پیامبر نیز حضوری‌ است‌ و به‌ جهت‌ آن‌ که‌ علم‌ به‌ تأویل‌ قرآن‌ از علوم‌ پنهانی‌ و غیب‌ بوده‌و امام‌ جانشین‌ پیامبر است‌ پس‌ پیامبر و امام‌ بر علوم‌ پنهانی‌ و غیب‌ آگاهی‌ دارند.
5ـ (و کل‌ شی‌ءٍ أحصیناه‌ فی‌ امام‌ مبین‌)؛ و تمام‌ چیزها را در پیشوایی‌ روشن‌کننده‌ شماره‌ کرده‌ایم‌.
این‌ آیه‌ با قطع‌ نظر از روایات‌ که‌ در تفسیر آن‌ آمده‌، دلالت‌ دارد بر این‌ که‌ خداوندتمام‌ چیزها را در قلب‌ امام‌ قرار داده‌ است‌. با این‌ تعبیر علم‌ گستردة‌ امام‌ به‌ همه‌ چیز ثابت‌می‌شود، چنان‌ که‌ با روایات‌ نیز این‌ موضوع‌ به‌ اثبات‌ می‌رسد، زیرا در کتاب‌ «تفسیربرهان‌» در ذیل‌ این‌ آیه‌، چند روایت‌ آمده‌ که‌ مقصود از «امام‌ مبین‌» علی‌ بن‌ ابی‌ طالب‌ وامامان‌ دیگر است‌. در برخی‌ از روایات‌ آمده‌ که‌ مقصود از «امام‌ مبین‌» لوح‌ محفوظ‌ است‌و چنانچه‌ تفسیر آیه‌ همین‌ باشد، لوح‌ محفوظ‌ در نزد امام‌ است‌، پس‌ امام‌ با داشتن‌ لوح‌محفوظ‌ همه‌ چیز را می‌داند.
آیات‌ دیگری‌ نیز با کمک‌ روایاتی‌ که‌ در تفسیر آنها آمده‌، بر علم‌ امام‌ دلالت‌می‌کند و (اما روایاتی‌ که‌ دلالت‌ بر علم‌ وسیع‌ حضوری‌ امام‌ دارد در یک‌ بخش‌ و یا یک‌کتاب‌ نمی‌گنجد) در این‌ جا ما به‌ برخی‌ از عنوان‌ها و ابوابی‌ که‌ در علم‌ امامان‌ آمده‌، اشاره‌می‌کنیم‌:
1ـ روایاتی‌ که‌ می‌گوید، امامان‌ معدن‌ علم‌ هستند. «معدن‌» به‌ معنای‌ منبع‌ وسرچشمه‌ است‌. «علم‌» در این‌ روایات‌ محدود نشده‌ و به‌ موضوع‌ ویژه‌ای‌ تعلق‌ نگرفته‌ ودانش‌ و آگاهی‌ به‌ هر چیز را در هر حالی‌ شامل‌ می‌شود - و هم‌ چنان‌ که‌ جواهر گران‌ بها درمعدن‌ وجود دارد، علم‌ در سینة‌ امامان‌ است‌ ـ و علم‌ آنان‌ حضوری‌ است‌ و بر چیزی‌ متوقف‌نیست‌.
2ـ امامان‌ به‌ تمام‌ علومی‌ که‌ پیامبران‌ و فرشتگان‌ می‌دانند، آگاه‌ هستند. و چنان‌که‌ پیامبران‌ و فرشتگان‌ از علوم‌ پنهانی‌ و غیب‌ آگاه‌ هستند، امامان‌ نیز به‌ آنان‌ آگاهند.
3ـ امامان‌ می‌دانند «چه‌ زمانی‌ می‌میرند و مگر با اختیار خودشان‌ نمی‌میرند. این‌روایات‌، هم‌چنان‌ که‌ در پایان‌ این‌ مقاله‌ می‌آید، دربارة‌ این‌ پرسش‌ که‌ آیا امام‌ به‌ شهادت‌خود آگاهی‌ دارد، پاسخی‌ مناسب‌ است‌ ـ زمانی‌ که‌ امام‌ به‌ زمان‌ مرگ‌ خود دانا باشد،چیزهای‌ دیگر را نیز می‌داند، زیرا، علم‌ به‌ زمان‌ مرگ‌ از علوم‌ ویژه‌ای‌ است‌ که‌ به‌ خدااختصاص‌ دارد و چون‌ خداوند امامان‌ را از آن‌ آگاه‌ می‌کند، پس‌ دیگر علوم‌ را نیز امامان‌می‌دانند.
4ـ امامان‌ آگاهی‌ دارند به‌ آنچه‌ بوده‌ و آنچه‌ خواهد بود و هیچ‌ چیز بر آنان‌ پوشیده‌نیست‌.
5ـ خداوند هر علمی‌ را به‌ پیامبر آموزش‌ داده‌، همان‌ را نیز به‌ امیرالمؤمنین‌(ع)آموخته‌ است‌ و در تمام‌ علوم‌ پیامبر و امیرالمؤمنین‌ با هم‌ اشتراک‌ داشته‌اند.
6ـ اگر مردم‌ می‌توانستند زبان‌ خود را نگه‌ دارند، امامان‌ آنان‌ را آگاه‌ می‌کردند به‌تمام‌ چیزهایی‌ که‌ به‌ زیان‌ و سودشان‌ است‌.
7ـ روایاتی‌ که‌ می‌گوید، همه‌ چیز بر امامان‌ روشن‌ است‌ و از آنان‌ هیچ‌ چیز پوشیده‌نیست‌ و آنچه‌ را که‌ هست‌ به‌ آن‌ آگاه‌ هستند.
8ـ روایاتی‌ که‌ می‌گوید، علوم‌ آسمان‌ ها و زمین‌ از امامان‌ پوشیده‌ نیست‌.
9ـ روایاتی‌ که‌ می‌گوید، امامان‌ آنچه‌ را در آسمان‌ها و زمین‌ و بهشت‌ و جهنم‌ است‌،می‌دانند و هرچه‌ را که‌ بوده‌ و در آینده‌ اتفاق‌ می‌افتد، به‌ آن‌ آگاهی‌ دارند.
10ـ امامان‌ آنچه‌ را که‌ گذشته‌ و آنچه‌ را که‌ تا روز قیامت‌ اتفاق‌ می‌افتد، می‌دانند.
آنچه‌ بیان‌ شد نمونه‌ای‌ اندک‌ از روایات‌ بسیار است‌ که‌ بر علم‌ گستردة‌ پیامبر و امام‌دلالت‌ دارد و بسیار در تاریخ‌ و روایات‌ نقل‌ شده‌، که‌ پیامبر و امام‌ از آینده‌ و یا امور پنهانی‌خبر می‌داده‌اند، (در نهج‌ البلاغه‌ از امیرالمؤمنین‌(ع) در علوم‌ و فنون‌ گوناگون‌ و خبرهایی‌ ازغیب‌ و آینده‌ آمده‌ است‌.) گواهی‌ بر وجود علم‌ وسیع‌ امامان‌ است‌. لیکن‌ در برابر این‌ آیات‌و روایات‌ که‌ بیان‌ شد آیات‌ و روایاتی‌ است‌ که‌ می‌گوید: علم‌ غیب‌ مخصوص‌ به‌ خداست‌:
(و عنده‌ مفاتح‌ الغیب‌ لا یعلمها الا هو)؛ در نزد خداست‌ کلیدهای‌ غیب‌ و جز اوکسی‌ آنها را نمی‌داند.
(ولا یحیطون‌ بشی‌ من‌ علمه‌ الا بما شاء)؛ و بندگان‌ خدا به‌ علم‌ او احاطه‌ ندارندمگر آنچه‌ را بخواهد.
(سنقرئک‌ فلا تنسی‌)؛ بر تو خواهیم‌ خواند تا فراموش‌ نکنی‌.
پاسخ‌ آن‌ است‌ که‌ این‌ آیات‌ علم‌ ذاتی‌ خدا را بیان‌ می‌کند که‌ مخصوص‌ اوست‌ و باآیات‌ و روایات‌ گذشته‌ منافات‌ ندارد؛ زیرا، موهبتی‌ از خداست‌ و ذاتی‌ آنان‌ نیست‌ و مجموع‌آیات‌ و روایات‌ می‌گوید که‌ علم‌ ذاتی‌ از آن‌ خداست‌ و خداوند پیامبر و امامان‌ را از آن‌ آگاه‌می‌کند.
اما روایاتی‌ که‌ می‌گوید برخی‌ از امامان‌ می‌گفته‌اند ما فلان‌ چیز را نمی‌دانیم‌ ازروی‌ تقیّه‌ و برای‌ حفظ‌ جان‌ خود و یا حفظ‌ جان‌ شیعیان‌ بوده‌ است‌. روایاتی‌ نیز که‌ می‌گویدامام‌ هرگاه‌ بخواهد، می‌داند، در برابر روایاتی‌ است‌ که‌ علم‌ ذاتی‌ را مخصوص‌ خدا می‌دانندو این‌ روایات‌ مردود است‌؛ زیرا، چه‌ دلیلی‌ است‌ بر این‌ که‌ امام‌ همیشه‌ خواهان‌ دانش‌ نبوده‌و چه‌ کسی‌ است‌ که‌ نمی‌خواهد بداند و در بالاترین‌ مراتب‌ علم‌ نباشد. امام‌ نیز که‌ رهبرجامعه‌های‌ انسانی‌ در دنیا و آخرت‌ است‌، چرا نخواهد که‌ تمام‌ حالات‌ و برخوردهای‌ افرادجامعه‌ را بداند تا آنان‌ را به‌ صلاح‌ و شایستگی‌ در دنیا و آخرت‌ برساند.
امام‌ حسین‌ و علم‌ به‌ شهادت‌
به‌ پاسخ‌ این‌ پرسش‌ می‌پردازیم‌ که‌ امام‌ حسین‌ که‌ از هرچیزی‌ آگاهی‌ دارد و به‌شهادت‌ خود نیز آگاه‌ بوده‌ و شهادت‌ جوانان‌ بنی‌ هاشم‌ و دیگر یاران‌ را می‌دانسته‌ است‌،چرا خود و یاران‌ خود را به‌ شهادت‌ نزدیک‌ کرد و مقدمات‌ آن‌ را فراهم‌ آورد؟
این‌ پرسش‌ را می‌توان‌ از چند طریق‌ پاسخ‌ گفت‌:
‌1ـ پیروی‌ از حکم‌ شرع‌ با علم‌ عادی
امام‌ در اطاعت‌ فرمان‌ خدا و فرمان‌بری‌ از امر الهی‌ به‌ علم‌ باطنی‌ خویش‌ عمل‌نمی‌کند و همانند دیگر افراد عادی‌ رفتار می‌کند، و در عبادت‌ و معامله‌ و قراردادها با مردم‌و در تمام‌ احکام‌ شرع‌ هم‌سان‌ با دیگر افراد عادی‌ است‌؛ زیرا، خداوند تمام‌ دستورهای‌ خودرا از تمام‌ بندگان‌ یک‌سان‌ خواسته‌ و بر این‌ اساس‌، پیامبر در حکم‌ و قضاوت‌ میان‌ مردم‌به‌ علم‌ باطنی‌ خود عمل‌ نمی‌کرد و قضاوت‌ خود را در میان‌ مردم‌ بر علم‌ عادی‌ قرار داده‌بود، چنان‌ که‌ می‌فرماید:
«انما اقضی‌ بینکم‌ بالبینات‌ و الایمان‌ و بعضکم‌ ألحن‌ بحجته‌ من‌ بعض‌ فأیما رجل‌قطعت‌ له‌ من‌ مال‌ أخیه‌ شیئاً فاءنما قطعت‌ له‌ به‌ قطعة‌ من‌ النار»؛
همانا من‌ قضاوت‌ می‌کنم‌ میان‌ شما به‌ شاهد و یمین‌ و برخی‌ از شما در اثبات‌ادعای‌ خود زیرک‌تر است‌ پس‌ هر مردی‌ که‌ از مال‌ برادرش‌ چیزی‌ را به‌ سود او گرفتم‌ و به‌او دادم‌، آن‌ مال‌ همانند پاره‌ای‌ از آتش‌ است‌.
مقصود این‌ است‌ که‌ هرکس‌ بر ادعای‌ خود شاهد داشت‌ و یا سوگند یادکرد، من‌ به‌سود او قضاوت‌ می‌کنم‌، چه‌ راست‌ بگوید و چه‌ دروغ‌ و اگر به‌ دروغ‌ چیزی‌ را گفت‌، همانندپاره‌ای‌ از آتش‌ است‌.
بنابراین‌، هرچند به‌ علم‌ خدایی‌، امام‌ شهادت‌ خود را بداند، باید به‌ وظیفه‌عادی‌اش‌ عمل‌ کند و شروط‌ و ظروف‌ متعارف‌ را در نظر بگیرد و رفتار خود را بر آنها تطبیق‌کند، و اگر امام‌ بخواهد در برخورد با مردم‌ با علم‌ خود عمل‌ کند؛ حدود را جاری‌ کند، ازبسیار خوراکی‌ها و پوشاک‌ها و نوشیدنی‌ها بپرهیزد و دیگران‌ را نیز از آن‌ها دور کند. وازباطن‌ پلید و گناهان‌ پنهانی‌ مردم‌ باید خبر دهد که‌ در این‌ صورت‌ نظم‌ اجتماعی‌ به‌ هم‌می‌خورد.
2ـ شهادت‌ سعادت‌ است‌
شهادت‌ در راه‌ خدا آرزوی‌ بزرگ‌ مردان‌ خداست‌ و بالاترین‌ عبادت‌ها وسعادت‌هاست‌ و بسیاری‌ از شهدای‌ اسلام‌، از جنگ‌ بدر که‌ نخستین‌ جنگ‌ کفر با اسلام‌است‌ تا امروز، از شهادت‌ خود با قراین‌ و شواهدی‌ که‌ بوده‌ آگاهی‌ داشتند و با این‌ علم‌ وآگاهی‌ به‌ استقبال‌ آن‌ رفتند و این‌ آرزو و پیشوازی‌ شهادت‌، مورد تحسین‌ و تقدیر پیامبر وامامان‌ و تمام‌ عقلای‌ بشر بوده‌ است‌.
3ـ روشن‌گری‌ و ارشاد
اشتراک‌ در احکام‌ دین‌ در فقه‌ به‌ ضرورت‌ ثابت‌ است‌ و یکی‌ از قواعد ثابت‌ در فقه‌،قاعدة‌ اشتراک‌ در احکام‌ شرع‌ است‌؛ بدین‌ معنا که‌ مردان‌ و زنان‌ از صدر اسلام‌ تا پایان‌جهان‌ در عمل‌ کردن‌ به‌ احکام‌ دین‌ و پیروی‌ از قوانین‌ شرع‌ مشترک‌ بوده‌ و یکسان‌اند وهمان‌ وظیفه‌ای‌ را که‌ مسلمانان‌ مخاطب‌ قرآن‌ و روایات‌ در زمان‌ پیامبر داشته‌اند، مردم‌ تاروز قیامت‌ دارند.
روشن‌ است‌ که‌ آگاهی‌ به‌ حکم‌ خدا و توجه‌ به‌ آن‌ رکن‌ اصلی‌ و اساسی‌ در عمل‌کردن‌ به‌ احکام‌ دین‌ است‌ و مسلمانی‌ که‌ بخواهد با دیگر مسلمانان‌ در پیروی‌ احکام‌ خداشریک‌ باشد باید از آن‌ احکام‌ آگاهی‌ داشته‌ باشد.
آگاه‌ کردن‌ مردم‌ و ارشاد آنان‌ به‌ احکام‌ دین‌، وظیفة‌ پیامبر است‌ که‌ مبلّغ‌ دین‌ وپیام‌ آور از سوی‌ خداست‌، و پس‌ از پیامبر امام‌ معصوم‌، در تمام‌ مناصب‌ به‌ جز مناصبی‌ که‌ویژة‌ پیامبر است‌، مانند وحی‌، جانشین‌ وخلیفه‌ اوست‌.
انحراف‌ از مسیر دین‌ و دورشدن‌ از احکام‌ الهی‌ که‌ پس‌ از رحلت‌ رسول‌ خدا(ص)پایه‌گزاری‌ شد و در زمان‌ یزید به‌ نهایت‌ خود رسید، بر امام‌ حسین‌(ع) که‌ خلیفة‌ رسول‌خدا در تبلیغ‌ دین‌ بود ایجاب‌ می‌کرد که‌ مردم‌ را از این‌ انحراف‌ و دوری‌ بازدارد و آنان‌ را درمسیر واقعی‌ اسلام‌ قرار دهد و به‌ پیروی‌ از قرآن‌ و سنت‌ وادارد.
انحراف‌ و دوری‌ از دین‌ خدا با تظاهر به‌ فسق‌، گناه‌، می‌ گساری‌ و قمار از سوی‌دولت‌ مردان‌، به‌ ویژه‌ یزید در جای‌ گاه‌ حاکم‌ مطلق‌ اسلام‌ و جانشین‌ مقام‌ رسالت‌،حکومت‌ دینی‌ را در قبضه‌ خود گرفته‌ بود، سبب‌ شد که‌ امام‌ حسین‌(ع) برای‌ روشن‌ساختن‌ حقیقت‌ دین‌ و ارشاد مردم‌ قیام‌ کند و این‌ موضوع‌، از سخنان‌ امام‌ برمی‌آید که‌می‌فرماید:
«ای‌ مردم‌، همانا پیامبر خدا(ص) فرمود، هرکس‌ سلطان‌ ستمگری‌ را ببیند که‌ حرام‌خدا را حلال‌ دانسته‌ و عهد خدا را شکسته‌ و با سنت‌ پیامبرش‌ مخالفت‌ کرده‌ و گناه‌ وعدوان‌ را دربارة‌ بندگان‌ خدا به‌ کار گرفته‌ است‌ و در برابر او واکنش‌ نکند و با گفتار و یا کردارخود بر او اعتراض‌ ننماید بر خداست‌ که‌ او را با آن‌ سلطان‌ ستمگر در جهنم‌ همراه‌ سازد.ای‌ مردم‌، بدانید که‌ اینان‌ (یزید و دولت‌مردان‌) پیروی‌ از شیطان‌ را برگردن‌ نهاده‌ و پیروی‌از خدای‌ رحمان‌ را رها ساخته‌اند و تباهی‌ را آشکار نموده‌ و حدود خدا را تعطیل‌ و بیت‌المال‌ را ملک‌ شخصی‌ خود دانسته‌ و حرام‌ خدا را حلال‌ و حلال‌ خدا را حرام‌ ساخته‌اند».
امام‌ حسین‌(ع) با این‌گونه‌ سخنان‌ در کار یزید و پیروان‌ او روشنگری‌ می‌کند ومی‌خواهد غبار جهل‌ و نادانی‌ را از ذهن‌ مردم‌ بزداید و آنان‌ را به‌ دین‌ خدا آگاه‌ سازد.
این‌ جهل‌ و انحراف‌ که‌ سالیان‌ درازی‌ پی‌ ریزی‌ شده‌ بود، تمامی‌ امت‌ اسلام‌ رافراگرفته‌ بود تا جایی‌ که‌ شخصیتهایی‌ را مانند برخی‌ از بنی‌ هاشم‌ و سیاست‌مداران‌ وادارکرد که‌ امام‌ حسین‌(ع) را از سفر بازدارند و او را از رفتن‌ به‌ عراق‌ منع‌ نمایند.
همین‌ جهل‌ سبب‌ بی‌ وفایی‌ اهل‌ کوفه‌ شد که‌ دست‌ از یاری‌ امام‌ برداشتند و او را به‌دشمن‌ بسپارند. امام‌ حسین‌(ع) با قیام‌ خود خواست‌، دل‌های‌ مرده‌ را زنده‌ کند و ضمایر راآگاهی‌ بخشد و دین‌ خدا را روشن‌ سازد، تا مردم‌ به‌ آن‌ آشنا شوند و به‌ آن‌ عمل‌ کنند و آن‌ رابرای‌ نسل‌های‌ پس‌ از خویش‌ به‌ ارث‌ گذارند. امام‌ حسین‌(ع) می‌دانست‌ که‌ این‌ جهل‌ ونادانی‌ عذری‌ برای‌ مردم‌ نیست‌ و نمی‌تواند آنان‌ را در محضر حکومت‌ خدا تبرئه‌ نماید.
عمق‌ این‌ نادانی‌ تا جایی‌ رسیده‌ بود که‌ مردم‌ از روشن‌ترین‌ مسائل‌ اسلام‌ نیزغافل‌ مانده‌ بودند و موضوعی‌ را همانند حکومت‌ اسلامی‌ و جانشینی‌ پیامبر که‌ از ارکان‌اسلام‌ و واضح‌ترین‌ موضوع‌های‌ آن‌ است‌، فراموش‌ کردند و آن‌ را به‌ نااهل‌ سپردند.
امام‌ با روشن‌ ساختن‌ آن‌، مردم‌ را به‌ وظیفه‌ خود آشنا می‌نماید و می‌گوید:
«ای‌ مردم‌ اگر شما پرهیزگار و خداترس‌ باشید و حقیقت‌ را بدانید برای‌ شماپسندیده‌تر است‌ در حالی‌ که‌ دربارة‌ سرپرستی‌ این‌ امر، ما اهل‌ بیت‌ محمد(ص) سزاوارترهستیم‌ از این‌ گروهی‌ که‌ ادعا کرده‌اند؛ چیزی‌ را که‌ برای‌ آنان‌ نیست‌؛ گروهی‌ که‌ با ستم‌ وعدوان‌ با مردم‌ رفتار می‌کنند.
در نامه‌ای‌ که‌ به‌ اهل‌ بصره‌ می‌نویسد، می‌فرماید:
همانا خدا، محمد(ص) را برگزید و او را با پیامبری‌ گرامی‌ داشت‌ و برای‌ رسانیدن‌پیام‌ خود اختیارش‌ نمود، سپس‌ او را به‌ سوی‌ خود برگرفت‌ و پیامبر بندگان‌ خدا را نصیحت‌کرد و پیام‌ خدا را به‌ آنان‌ رسانید و ما اهل‌ بیت‌ او و اولیا و اوصیا و ورثة‌ او و سزاوارترین‌مردم‌ به‌ مقام‌ او هستیم‌، لیکن‌ مردم‌ دیگران‌ را پیش‌ انداختند و ما برای‌ اتحاد مسلمانان‌ وایجاد نکردن‌ شکاف‌ میان‌ صفوف‌ آنان‌ چیزی‌ نگفتیم‌ و به‌ آن‌ راضی‌ شدیم‌، در حالی‌ که‌ما سزاوار این‌ حق‌ هستیم‌، نه‌ آنانی‌ که‌ به‌ آن‌ رسیده‌اند».
امام‌(ع) با این‌ سخنان‌ روشن‌ می‌سازد که‌ بنی‌ امیه‌ شایستگی‌ حکومت‌ را ندارند وباید برضد آنها قیام‌ نمود: او با قیام‌ عاشورا، مردم‌ را ارشاد و هدایت‌ کرد و این‌ تبلیغ‌ وروشنگری‌ در قیام‌ عاشورا با تمام‌ جزئیات‌ آن‌ تحقق‌ پذیرفت‌ و همانند جدش‌ رسول‌ خداکه‌ در آغاز بعثت‌ تنها بود، اندک‌ بودن‌ یاران‌، او را از تبلیغ‌ دین‌ جدا نکرد.
امام‌ عقیده‌ دارد که‌ اگر در راه‌ تبلیغ‌ دین‌ و ارشاد مردم‌ جان‌ خود را از دست‌ بدهدسزاوار است‌:
«آیا نمی‌بینید که‌ به‌ حق‌ عمل‌ نمی‌شود و از باطل‌ دوری‌ نمی‌شود. در این‌ زمان‌باید مؤمن‌ به‌ ملاقات‌ پروردگار و مرگ‌ تن‌ دهد».
و می‌فرماید:
«شگفتا، زنازاده‌ فرزند زنازاده‌، مرا میان‌ دو چیز مجبور کرده‌ است‌، میان‌ مرگ‌ وذلت‌. هیهات‌ که‌ ما ذلت‌ و خواری‌ را بپذیریم‌. خداوند پذیرش‌ ذلت‌ و خواری‌ را بر ما و برپیامبر و مؤمنان‌ روا نداشته‌ است‌. دامن‌های‌ پاک‌، اصالت‌ و شرافت‌ خاندان‌، همت‌ والا وعزت‌ نفس‌ ما هرگز اجازه‌ نمی‌دهد که‌ اطاعت‌ فرومایگان‌ را بر مرگ‌ شرافت‌مندانه‌ ترجیح‌دهیم‌».
و می‌فرماید:
«مرگ‌ در راه‌ رسیدن‌ به‌ عزت‌ و شرف‌ و زنده‌ ساختن‌ حق‌ چه‌ آسان‌ است‌، مرگ‌ درراه‌ عزت‌، جز زندگی‌ جاوید نیست‌ و زندگی‌ با ذلت‌ مرگی‌ است‌ که‌ حیات‌ پس‌ از وی‌ نیست‌،مرا با مرگ‌ می‌ترسانی‌! هیهات‌ تیرت‌ به‌ خطا رفته‌ و کمانت‌ به‌ پوچی‌ رسیده‌، آفرین‌ به‌مرگ‌ در راه‌ خدا».
4ـ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر
پشتوانة‌ اجرایی‌ دیگر احکام‌ شرع‌، دو فرع‌ از فروع‌ دین‌: امر به‌ معروف‌ و نهی‌ ازمنکر است‌. نظارت‌ عمومی‌ افراد مسلمان‌ بر یکدیگر جامعة‌ اسلامی‌ را به‌ سوی‌ سعادت‌ وکمال‌ سوق‌ می‌دهد.
قیام‌ عاشورای‌ حسینی‌ در برابر یزید و کارگزارانش‌، برای‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ ازمنکر بوده‌ است‌. هر چند در این‌ راه‌ جان‌ خود را از دست‌ داد و به‌ آن‌ آگاه‌ بود، زیرا زمانی‌ که‌اصل‌ اسلام‌ در خطر باشد و احکام‌ اصولی‌ همانند امامت‌ بازیچة‌ دست‌ ستم‌گران‌ گردد وجامعة‌ اسلام‌ با شتاب‌ به‌ سوی‌ بی‌ دینی‌ و فساد حرکت‌ کند، باید برای‌ بازداشتن‌ مردم‌ ازاین‌ حرکت‌، قیامی‌ صورت‌ گیرد تا در دورترین‌ جاهای‌ جهان‌ مردم‌ را آگاه‌ کند و از حرکت‌زشت‌ جلوگیری‌ کنند.
امام‌ حسین‌(ع) در توجیه‌ قیام‌ کربلا و حرکت‌ خود از امر به‌ معروف‌ ونهی‌ از منکریاد کرده‌ است‌؛ چنان‌ که‌ می‌فرماید: «می‌خواهم‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر کنم‌ و برروش‌ جدم‌ و پدرم‌ حرکت‌ کنم‌.» و دربارة‌ به‌ خطر افتادن‌ دین‌ و نابودی‌ آن‌ در زمان‌ یزید،چنین‌ فرموده‌ است‌:
«و علی‌ الاءسلام‌ السلام‌ اءذ بلیت‌ الامه‌ براع‌ مثل‌ یزید؛ زمانی‌ که‌ سرپرستی‌ اسلام‌به‌ دست‌ یزید باشد باید اسلام‌ خداحافظی‌ کرد و از آن‌ چشم‌ پوشید».
علم‌ به‌ شهادت‌ و حرمت‌ اضرار به‌ نفس‌
اعتراض‌ و اشکالی‌ می‌شود که‌ علم‌ به‌ شهادت‌ با حرمت‌ ضرر رساندن‌ به‌ نفس‌سازگار نیست‌، زیرا از یک‌ سو، می‌دانیم‌ که‌ زیان‌ رسانی‌ به‌ جان‌ و خود را در جای‌ گاه‌ کشته‌شدن‌، قراردادن‌ خودکشی‌ است‌ و در شرع‌ حرام‌ است‌ و از سوی‌ دیگر امام‌ که‌ می‌داند کشته‌خواهد شد اگر با پای‌ خود به‌ سوی‌ مکانی‌ که‌ در آن‌ کشته‌ می‌شود برود، خودکشی‌ کرده‌ وحرام‌ است‌؛ چون‌ امام‌ معصوم‌ است‌ و کار حرام‌ نمی‌کند پس‌ باید بگوییم‌ که‌ امام‌ از شهادت‌خود خبر نداشته‌ است‌.
پاسخ‌ این‌ است‌ که‌ جنگ‌ در راه‌ خدا برای‌ تبلیغ‌ دین‌ و ارشاد مردم‌ و برای‌ امر به‌معروف‌ و نهی‌ از منکر و حفظ‌ اسلام‌ از نابودی‌ و دیگر اهداف‌ والا، خودکشی‌ و زیان‌ رسانی‌به‌ جان‌ نیست‌ وگرنه‌ باید باب‌ جهاد بسته‌ شود و به‌ بهانة‌ حرمت‌ اضرار به‌ نفس‌ هیچ‌حرکتی‌ بر ضد دشمنان‌ دین‌ نشود و آن‌ همه‌ فداکاری‌ از جان‌ گذشتگی‌ و ایثارگری‌ که‌ ازآغاز اسلام‌ تا امروز برای‌ احیای‌ دین‌ انجام‌ شده‌، همه‌ حرام‌ و مبغوض‌ خدا باشد.
مفسران‌ اهل‌ سنت‌ در ذیل‌ آیة‌ شریفة‌ (و لا تلقوا بایدیکم‌ اءلی‌ التهلکه‌)؛ خود رابا دستهای‌تان‌ در هلاکت‌ نیفکنید، روایاتی‌ را آورده‌اند که‌ شهادت‌ در راه‌ خدا، از مدلول‌این‌ آیه‌ بیرون‌ است‌ و حرام‌ نیست‌.
زمخشری‌ از ابو ایوب‌ انصاری‌ نقل‌ می‌کند که‌ می‌گفت‌ ما معنای‌ این‌ آیه‌ رامی‌دانیم‌، زیرا همراه‌ پیامبر بودیم‌ و او را یاری‌ می‌دادیم‌ و در جنگ‌ها با او شرکت‌می‌کردیم‌ و خانواده‌ و اموال‌ خود را رها کرده‌ بودیم‌ و چون‌ اسلام‌ پیشرفت‌ کرد و مسلمانان‌بسیار شدند و جنگ‌ با کفار پایان‌ یافت‌، ما به‌ خانواده‌ و فرزندان‌ و اموال‌ خود برگشتیم‌ و به‌اصلاح‌ آن‌ها اشتغال‌ یافتیم‌. پس‌ «هلاکت‌» رها کردن‌ جهاد بود که‌ در آن‌ افتادیم‌ و ازفیض‌ جهاد محروم‌ شدیم‌.
فخر رازی‌ روایتی‌ آورده‌ که‌ زمانی‌ پیامبر در اوصاف‌ بهشت‌ سخن‌ می‌گفت‌، مردی‌از انصار به‌ او گفت‌:
اجازه‌ می‌دهی‌ در جنگ‌ خود را به‌ کشتن‌ دهم‌. فرمود: بهشت‌ برای‌ تو خواهد بودپس‌ برخاست‌ و خود را به‌ قلب‌ دشمن‌ زد و حمله‌ برد تا در برابر رسول‌ خدا(ص) کشته‌ شد.
و مردی‌ دیگر پس‌ از آن‌ که‌ پیامبر بهشت‌ را توصیف‌ کرد، زره‌ خود را بیرون‌ آورد ودور انداخت‌ و خود را در انبوه‌ دشمن‌ انداخت‌ و به‌ آنان‌ حمله‌ برد تا کشته‌ شد.
خلاصه‌
از دیدگاه‌ عقل‌ هیچ‌گونه‌ مانعی‌ نیست‌، که‌ پیامبر و امام‌ دارای‌ علمی‌ وسیع‌ و دانشی‌گسترده‌ باشند و هر چیز را بدانند و چیزی‌ بر آنان‌ پوشیده‌ نباشد.
آیات‌ قرآن‌ و روایات‌ بر علم‌ غیب‌ پیامبر و امام‌ تأکید و دلالت‌ دارند، و مراد از آیات‌ وروایاتی‌ که‌ علم‌ را به‌ خدا نسبت‌ می‌دهند و آن‌ را برای‌ خدا می‌دانند، علم‌ ذاتی‌ است‌، نه‌علم‌ موهبتی‌ که‌ از خدا افاضه‌ می‌شود.
روایاتی‌ که‌ از برخی‌ امامان‌ در مواردی‌ مخصوص‌ آمده‌ که‌ ما علم‌ به‌ فلان‌ چیزنداریم‌ از باب‌ تقیه‌ و حفظ‌ جان‌ خود و شیعیان‌ است‌.
علم‌ به‌ شهادت‌ برای‌ هر امام‌ و به‌ ویژه‌ برای‌ امام‌ حسین‌(ع) زیان‌ رسانی‌ به‌ جان‌ وانداختن‌ نفس‌ در هلاکت‌ نبوده‌، زیرا شهادت‌ در راه‌ خدا بالاترین‌ سعادت‌ و رستگاری‌است‌ و کشته‌ شدن‌ در راه‌ احیای‌ اسلام‌ و امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر و ارشاد مردم‌ وظیفة‌هر مسلمان‌ است‌، پس‌ حرکت‌ برای‌ انجام‌ این‌ وظایف‌ با علم‌ به‌ شهادت‌ خودکشی‌ نیست‌.
--------------------------------------------------
منبع: درگاه پاسخگویی به مسائل دینی


 

نظر خود را اضافه کنید.

0
شرایط و قوانین.
  • هیچ نظری یافت نشد

زیارت عاشورا

 پایگاه تخصصی امام حسین علیه السلام به طور اختصاصی به موضوعات مرتبط با امام سوم شیعیان، حضرت سید الشهدا علیه السلام می پردازد و معرفی جهانی آن حضرت و دفاع از مکتب ایشان را به عنوان هدف خود قرار داده است.

تماس با موسسه جهانی کربلا : 692979-91-021

شبکه های اجتماعی

 

 

Template Design:Dima Group

با عضویت در کانال تلگرام سایت جهانی کربلا از آخرین مطالب باخبر شوید .عضویت در کانال تلگرام