و چون عموم خوف از مرگ بیشتر و خوف از آن در نزد اکثر شدیدتر است و معالجه آن اهم است لهذا به خصوص بیان آن را می کنیم و می گوییم که باعث خوف از مرگ چند چیز می تواند باشد:

اوّل: آنکه چنان تصوّر کند که به مرگ فانی و معدوم صرف می شود و دیگر اصلاً وجودی از برای او در هیچ عالمی نخواهد بود. و منشأ این خوف، سستی اعتقاد و جهل به مبدأ و معاد است، و چنین شخصی از زمره کفّار و از دایره اسلام برکنار است.و علاج آن تحصیل اصول عقاید و استحکام آنها به ادلّه و براهین قطعیّه و مجاهدات و عبادات است، تا اینکه یقین از برای او حاصل شود که مرگ نیست مگر این که نفس جامه بدن را از خود دور کند و قطع علاقه از بدن نماید.و بداند که آدمی همیشه باقی و در بهجت و راحت و نعمت، و یا با عذاب و نقمت خواهد بود.علاوه بر این که- چنان که العیاذ بالله فرض نمائیم که آدمی به مرگ، عدم صِرف شود – این امری نیست که منشأ خوف و تشویق باشد، زیرا که عدم را المی نیست و از چیزی متأثر نمی گردد.و از این جهت است که یکی از علما گفت: چنانچه آتشی بیفروزند و گویند: هر که داخل آن شود معدوم می گردد من از آن خوف دارم که تا خود را به آن برسانم و از معدوم شدن محروم گردم.

دوّم: آنکه چنان گمان کند که از مردن نقصی به او می رسد و تنزّلی از برای او حاصل می شود. و این نیست مگر از غفلت و جهل به حقیقت مرگ و انسان، زیرا که هر که حقیقت این دو را شناخت می داند که مرگ باعث کمال رتبه انسان و انسانیّت است و آدمی تا نمرده ناقص و ناتمام. نشنیده ای که هر که بمیرد، او تمام و کامل شد.

پس انسان کامل همیشه مشتاق مرگ و طالب مردن است. چنانچه سیّد اوصیاء علیه السّلام فرمودند: «وَاللهِ لابن ابی طالب اَنَس بِالمَوتِ مِنَ الطِّفلِ بِثَدیِ اَمِّهِ» 1 ، یعنی: «به خدا قسم که اُنس پسر ابی طالب به مرگ، و اشتیاقش به آن بیشتر است از اُنس طفل به پستان مادر».آری کسی را که عقل کامل باشد می داند که مرگ، آدمی را از ظلمت سرای طبیعت می رهاند و به عالم بهجت و نور و نعمت و سرور می رساند.

به واسطه مرگ، از تنگنای زندان «دار بوار» 2  مستخلص، و در ساحت وسیع الفضای «سرای قرار» 3 داخل می شود، و از محل الم و مرض و خوف و بیم و فقر و احتیاج فارغ، و در منزل راحت و صحّت و امن و غنا متمکّن می گردد، و از همنشینی منافقین و اشرار و ظالمین دیوسار دور، و به مرافقت سکان عالم قدس و محرمان خلوتخانه انس مبتهج و مسرور می شود. نیم جانی خسته و دست و پایی بسته و شکسته از تو می گیرند و زندگانی حقیقی و حیات ابدی به تو می دهند.

نیم جان بستاند و صد جان دهد                            آنچه در وهم تو ناید آن دهد

و کدام عاقل ابتهاجات عقلیه و لذتهای حقیقیه و حیات ابد و پادشاهی سرمد را می گذارد و در وحشت خانه پر از مار و مور مشوب به انواع مصیبت و بلا و مرض و رنج و عنا، ساکن می گردد؟!

سوّم: از اموری که باعث خوف از مرگ می شود، صعوبت قطع علاقه از اولاد و عیال، و دشواری گذشتن از منصب و مال است. و ظاهر است که این ترس از مرگ نیست، بلکه غم مفارقت بعضی از زخارف فانیه و مهاجرت از لذّات دنیای دنیه است. و علاج این خوف آن است که تأمّل کند که چیزی که لامحاله گذاشتی ( گذاشتنی ) و خانه ای که البته از آن گذشتنی است چگونه عاقل دل به آن ببندد. اگر تو نمیری و آن را به جای گذاری آن خواهد مرد و تو را خواهد گذاشت. پس خواهی نخواهی باید از آن مفارقت کرد و چاره از مهاجرت آن نیست. و کسی را که اندک شعوری باشد چگونه به چنین چیزی مطمئن و دل خود را به آن ساکن می کند. پس باید محبت دنیا و ساکنان آن را از دل دور کرد تا از ین خوف و الم، فراغت حاصل کرد.

چهارم: خوف از دشمنان و تصور خوشحالی ایشان است. و شکی نیست که این نیست مگر از وسوسه شیطان، زیرا که شادی و سرزنش ایشان نه به دین ضرر می رساند و نه به ایمان، و نه به بدن المی از آن حاصل می شود و نه به جان. چون تو از این خانه رفتی، چیزی که به خاطر تو نمی گذرد امثال این مزخرفات است. علاوه بر اینکه شماتت دشمنان و شادی ایشان مخصوص به مرگ نیست، زیرا که انواع بلا و نکبت و عنا و مصیبت از برای هرکسی در دنیا ممکن و دشمن به همه آنها شاد و خرّم می گردد. پس هرکه کراهت از آن داشته باشد باید چاره دشمنی را کند و دشمنان خود را به نوعی که مذکر خواهد شد دوست گرداند.

پنجم: آنکه خوف از این داشته باشد که بعد از وفات او اهل و عیال او ذلیل و خوار و ضایع و پایمال شوند، و دوستان و اعوان و انصار او هلاک گردند. و این خیال نیز از وسوسه های شیطانیه و خیالهای فاسده است، زیرا که هر که چنین خیالی کند معلوم است که خود را منشأ اثری می داند و از برای وجود خود مدخلیّتی در عزت دیگران یا ثروت و قوت ایشان می پندارد.زهی جهل و نادانی به خداوند عالم و قضا و قدر او! چگونه چنین خوفی را به خود راه می دهد و حال اینکه مقتضای فیض اقدس آن است که هر ذره ای از ذرات عالم را به کمالی که برازنده و سزاوار آن است برساند، و هرکسی را به هرچه از برای آن خلق شده واصل نماید، و هیچ آفریده ای را حد تغییر و تبدیل آن نیست.به چشم خود دیده ایم که اطفالی که نگاهبان و پرستار متعدد دارند هلاک شده اند و طفلان خودسر و بی پدر و مادر در کوچه و صحرا تنها و بی کس به سلامت مانده اند. نمی بینی که بسیاری از علما و فضلا سعی ها کردند در تربیت اولاد خود ولی سعی ایشان اثری نبخشید؟! و چه قدر از ارباب دولت و اغنیا مالهای بی حد از برای فرزندان خود گذاردند ولی به اندک وقتی از دست ایشان به در رفته ثمری نداد. بسی یتیمان سر و پا برهنه که نه مالی از برای ایشان بود و نه تربیتی، به واسطه تربیت مربی ازل به اعلی مرتبه کمال رسیدند و اموال بی حد و حصر فراهم آوردند، بلکه به مراتب عالیه و مناصب جلیله رسیدند.

و غالب آن است که یتیمانی که در طفولیت پدر از سر ایشان رفته ترقی ایشان در دنیا و آخرت بیشتر می شود از اطفالی که در آغوش پدران پرورش یافته اند. و به تجربه رسیده است که هر که خاطر جمع و مطمئن بوده از اولاد خود به جهت مالی که از برای ایشان گذاشته، یا به شخصی که اولاد خود را به او سپرده عاقبت به فقر و تهیدستی گرفتار گشته و به خواری و ذلّت و پستی رسیده اند. بلکه بسیار شده است که آن مال با آن شخص باعث هلاکت اولاد او شده اند. و هرکه کار اولاد و بازماندگان خود را به خدا واگذار و ایشان را به ربّ الارباب سپرد البته بعد از او هر روز عزّت و قوّت و مال و دولت ایشان زیادتر شده. پس کسی که عاقل و خیرخواه اهل خود باشد باید کار و بار اولاد و عیال خود را به خالق و پروردگار ایشان گذارد و آنها را به مولی و آفریدگار ایشان سپارد. « نِعمَ المَولی وُ نِعمَ النَّصیرِ » 9

ششم: آنکه خوف او از عذاب الهی باشد، به واسطه معاصی و گناهانی که از او صادر شده. و این نوع خوف، از انواع خوف ممدوح، و در آیات و اخبار مدح صاحبان آن شده – همچنان که بعد از این مذکور خواهد شد – و لیکن، باقی ماندن بر این ترس، و در صدد علاج آن برنیامدن به توبه و انابه و ترک معصیت، از جهل و غفلت است. و شرح این خوف، بعد از این بیاید. علاوه بر این، این خوف حقیقتاً از مرگ نیست، بلکه خوف از چیزی است که می ترسد بعد از مرگ حاصل شود.

و از آنچه گفتیم معلوم شد که خوف از موت، به سبب یکی از جهات مذکوره، راهی ندارد، و عاقل نباید آن را به خود راه دهد، و باید تأمّل نماید که مرگ شربتی است که هرکس را چشیدنی است، و ضربتی است که به هر فرقی رسیدنی است، بلکه در فن حکمت ثابت است که هر مرکّبی البته فاسد می شود. پس بدن که مرکّب از عناصر است، ناچار باید به فساد انجامد. پس آرزوی حیات دائمی و تمنّای بقای ابدی از برای بدن، خیالی است محال، و عاقل چنین آرزویی نمی کند، بلکه یقین می داند که هر چه در نظام عالم می شود، خیر و صلاح است. پس خود را به هر چه می شود رضا و خشنود می کند، و الم و کدورت به خود راه نمی دهد. و اگر تمنّا و آرزویش طول عمر است، تأمل کند که اگر طول عمر را به جهت استیفای لذّات جسمانیه می خواهد، بداند که چون پیری او را دریافت مزاج ضعیف می گردد، و قوا و حواس مختل می شود، و از کار باز می ماند، و صحّت که عمده لذّات است زوال می پذیرد، نه از اکل لذّت می برد و نه از جماع، و لحظه ای از دردی و المی خالی نیست، و روز به روز در تنزّل و رو به پستی دارد، تا به حدّی می رسد که در نزد مردمان، بلکه اهل و عیال خود خوار و بی مقدار می شود، همچنان که در کتاب خداست که: « وَ مَن نُعَمِّرهُ نُنَکِّسهُ فِی الخَلقِ » 10 ، یعنی: « هر که را پیر و معمّر کردیم او را در میان مردم خوار و منکوس می گردانیم. »

و علاوه بر اینها، هر روز مبتلا به عزای فرزندی و صدیقی، و هر شام گرفتار مرگ دوستی و رفیقی است. و بسا باشد که گرفتار انواع مصیبت و ناخوشی گردد، و فقر و احتیاج به او رو آورد.و حقیقتاً کسی که طالب طول عمر است، طالب این همه زحمتهاست. و اگر مقصودش از طول عمر، کسب فضایل و اخلاق حسنه و طاعت و عبادت است، شکی نیست که در پیری تحصیل کمال در نهایت صعوبت است. و کسی که ملکات بد را از خود دفع نکرد تا به پیری رسید، و ریشه آنها در دل او مستحکم گشت، کجا می تواند که آنها را زایل کند و اخلاق حسنه را تحصیل نماید؟! زیرا که بعد از استحکام ریشه آنها، دفع آنها موقوف است به ریاضاتی و مجاهداتی که در پیری تحمل آنها ممکن نیست.

و از این جهت است که در اخبار وارد شده است 11 که: « چون آدمی را سن به چهل سالگی رسید، و روجوع به نیکی نکرد، شیطان به نزد او می آید و دست بر روی او می کشد، و می گوید: پدرم فدای رویی باد که دیگر برای او هرگز رستگاری نیست ».

و با وجود این که طالب سعادت، باید در هر حالی در فکر تحصیل آن باشد، و صفات بد را که از جمله آنها طول امل است، از خود زایل کند، و به عمری که از برای او مقرّر شده است راضی بوده باشد، و همیشه به قدر امکان در فکر تحصیل کمال، و خلاصی از زندان دنیای غدار، و قطع علاقه از لذات دنیه، و میل به حیات ابدیه، روز و شب در اکتساب کمالات، و مناجات با حضرت خالق الارباب بوده، تا از قفس طبیعت مستخلص،  به اوج عالم حقیقت پرواز نماید. و از برای او موت ارادی، که منشأ حیات طبیعی است حاصل گردد. و در این وقت مشتاق مرگ می شود، و از تقدیم و تأخیر آن پروا ندارد. نه او را به این ظلمتکده که منزل اشقیا و فجّار، و مسکن شیاطین و اشرار است میلی، و نه این زندگانی فانی را در نظر او اعتباری و وقعی است. خاطرش به عالم اعلی متعلق، و دلش به مصاحبت مجاوران حرم قدس «شایق» 12 همیشه بساز قرب حق را جویا، و زبان حالش به این مقال گویاست:

خرم آن روز کزین منزل ویران بروم                           راحت جان طلبم از پی جانان بروم

به هوای لب او ذره صفت رقص کنان                      تا لب چشمه خورشید درخشان بروم

پی نوشت ها:

1. نهج البلاغه فیض الاسلام، ص 57، خطبه 5.
2. خانه هلاکت و نیستی، (کنایه از خانه دنیا).
3. خانه پایدار، (خانه آخرت).
4. نسخه خطّی: دوستان عالم پاک.
5. چیست تو را که عهد دوستان را فراموش کردی و به رفاقت و مصاحبت کسی تن دادی که پایدار نیست و بی وفاست؟!
6. در نسخه های دیگر این بیت چنین است:
اینچنین باشد وفای دوستان                            من دراین حبس و شما در بوستان
7. صبحگاهی، نوشیدنی که صبحگاهان نوشند.
8. مبارک.
9. یعنی: خداوند بهترین یار و بهترین یاور است. انفال (سوره 8)، آیه 40.
10. یس (سوره 36)، آیه 68.
11. احیاءالعلوم، ج 3، ص 25؛ سفینة البحار، ج 1، ص 504 (با اندک تفاوتی).
12. مشتاق، مایل.

منبع: معراج السّعادة، ملّا احمد نراقی، صفحه 153.

نظر خود را اضافه کنید.

0
شرایط و قوانین.
  • هیچ نظری یافت نشد

زیارت عاشورا

 پایگاه تخصصی امام حسین علیه السلام به طور اختصاصی به موضوعات مرتبط با امام سوم شیعیان، حضرت سید الشهدا علیه السلام می پردازد و معرفی جهانی آن حضرت و دفاع از مکتب ایشان را به عنوان هدف خود قرار داده است.

تماس با موسسه جهانی کربلا : 692979-91-021

شبکه های اجتماعی

 

 

Template Design:Dima Group

با عضویت در کانال تلگرام سایت جهانی کربلا از آخرین مطالب باخبر شوید .عضویت در کانال تلگرام