"الهی فَاجعَلنا مِنَ الّذینَ تَرَسَّخت اَشجارُ الشَّوقِ اِلیکَ فِی حَدائِقِ صُدُورِهِم ..." (1)
هر جور فکر میکنم، او را بهتر مییابم. کسانی که ریشهای نداشته باشند میخشکند و کسانی که مانده باشند، گند میگیرند و میمیرند. ما خواه، ناخواه مردار زمین هستیم و مرده زمان. زمانه ما را به مرگ میسپرد و زمین از ما مرداری تهیه میکند؛ مگر قبل از این که زمانه، نیروی ما را بگیرد و ما را به خاک مبدل کند و بگنداند، خودمان را ذبح کنیم.
مرده زمین، مردار زمان
گفت و گو این بود که، ما خواه، ناخواه مردهای میشویم و گند میگیریم.
مرده زمین و مردار زمان، مگر هنگامی که ریشههایی را داشته باشیم و رکودها را پشت سر گذاشته باشیم. این مسأله، قطعی است.
بخواهیم یا نخواهیم حرکتها و گذشت زمانه از ما میکاهد و زمین ما را به گند میرساند، مگر این که خودمان را قبل از این که زمان بگیرد، قبل از این که زمین بگنداند، ذبح کنیم. ما قطعاً در این هستی، مردار هستیم.آنهایی که گوسفندهایی دارند و این گوسفندها در معرض خطری قرار میگیرند، زود کاردها را تیز میکنند تا آنها را ذبح کنند، تا از مرگ آنها و ضایع شدن و از دست رفتن آنها جلوگیری کنند.
ما در این هستی، خواه، ناخواه مرداریم، مگر این که کاردی را به گلوها بگذاریم و ذبح کنیم. مهم این است که ذبیحِ چه کسی باشیم و مذبوحِ در راه چه کسی؟ و با چه چیزی خودمان را ذبح کنیم و رو به چه قبلهای؟
مرگ، قطعی است. از دست رفتن، قطعی است. روزها که میگذرند، مثل موشهایی هستند که طناب عمر ما را میجوند. خواه، ناخواه سرنگون میشویم و در چاههایی میافتیم و میگندیم. گذشت زمانه، ما را به خاک بر میگرداند، مگر این که قبلاً خودمان را بقایی داده باشیم و ذبح کرده باشیم. آنهایی که ذبیح نیستند، مذبوح نیستند، مردار هستند. مرده هستند. ارزش ندارند. از دست رفته هستند.
حالا که بنا شده ذبح کنیم؛ بنا شده قبل از این که زمانه ما را بگیرد ما از خودمان بهره بگیریم، به این باید فکر کرد که در راه چه کسی خودمان را ذبح کنیم و با چه حربهای و با چه نیتی؟
مؤمن مادامی که رشتهها را از غیر حق نبرد، به حیات نمیرسد. زنده نمیشود. ممکن است رشد و نمو سلولها را داشته باشد، همانطوری که شمعدانیها رشد میکنند؛ ممکن است که عاطفهها و نفس کشیدنها را داشته باشد، همانطور که بزغالهها نفس میکشند؛ ولی انسان نیست و حیات ندارد. مردار است. و مردار، سنگ است.
شرایط ذبح
وقتی که میخواهند گوسفندی را ذبح کنند، باید شرایطی فراهم باشد:
باید رو به قبله باشد. وسیله بریدن آهن باشد. ذابح باید مسلمان باشد. و به نام حق کشته شود. برای حق و در راه حق کشته شود، نه در راه بتها و هواها و هوسها.
ما در این هستی یا صبر میکنیم تا بمیریم و میگذاریم گذشت زمانه خاکمان کند و یا اگر بنا شد از خودمان بهره بگیریم، قبلهای نداریم. جهتهای ما و قبلههای ما، ما را مردار میکنند؛ قبلههایی که ما خودمان را در آن راه ذبح کردیم و عمری را از دست دادیم، یا ثروتها بوده و یا قدرتها و شهرتها و یا فرزندها. خودمان را برای آنها فدا کردهایم. و خودمان را برای آنها مردار کردهایم و آنها هم ما را به هیچ هم نگرفتهاند. و ما هم جز حسرت چیزی به دل نگرفتیم. و با آن همه ضربهای که میخوردیم، بیدار نشدیم.آنهایی که بنای ذبح خودشان را دارند و بناست ذبیح شوند، باید ذبیح الله باشند. این است که اسماعیلهایی که ذبیح حقاند، پایدار باقی میمانند. کسی که ذبیح او نباشد و با دست ابراهیمی کشته نشود؛ در هنگام کشتنش تمام رگها را قطع نکند و تمام پیوندها را نبرد، مردار است. ذبیح نیست؛ جیفه است. مرده است. حیاتی ندارد.
حیات انسانی
ما باید در فاصله تولد و مرگمان، حیاتی را به دست بیاوریم و بعد از این، نگذاریم که زندگی در چاله مرگ بیفتد و طعمه لاشخورها شود . بعد از این که به حیات رسیدیم، خودمان را ذبح کنیم. تمام درسها در همین یک جمله خلاصه میشود. تمام حرکتهای پر زیر و بم، در همین یک مسأله خوابیده است.
یکی از بزرگان که به او گفته بودند به من درسی بده، گفته بود به تو درسی میدهم که اگر تو، همهاش را در کتابی جمع کنی، کتابها آن را نمیتواند در خود بگیرند و اگر بخواهی خلاصهاش کنی پشت یک ناخن میتوانی بنویسی. آنچه که در همه کتابها هست اگر در یک خط خلاصه بشود و آن خط در دو کلمه خلاصه شود و آن کلمه را بتوان در پشت ناخن نوشت، چیزی نیست جز «ذبحُ النفس.»
زندگیای که زمانه میگیرد و زمین میپوساندش، این زندگی را ذبح کنیم تا مردار نشویم. و این اصلیترین مسأله است برای کسانی که یافتهاند و فکر کردهاند که بی ریشه خشک میشوند و با رکود میمیرند.
ذبح شرعی یک چیز هنگامی صورت میگیرد که از مرده چیزی بخواهیم بهرهبرداری کنیم. بخواهیم زندگی او را با بهرههای بعدی مرتبط کنیم. از مردار شدن او جلوگیری کنیم. ذبح نفس، از بین بردن و هدر کردن نفس نیست. ذبح نفس، معنیاش این نیست که انسان خودش را ول کند. تن را رها کند و بهرهها را رها کند. نه، مهم این است که بهرهها را تزکیه کند، پاک کند. و این پاکی و تزکیه، هنگامی تحقق ییدا میکند که ذبیح رو به قبله باشد و حربه ذبح آهن باشد و تمام رگها قطع شده باشد. ذابح مسلم باشد و این قطع شدنها با یاد حق باشد.
وقتی که بنیاسرائیل عصیان و سرکشی میکنند و بنا میشود که از اینها بهرهبرداری شود، دستور این است که: «اقتلوا أنفسکم»(2)؛ خودتان را بکشید. این قتلها ذبح است. آنهایی که میروند و زندگی را از دست میدهند، مفت زنده بودند و مفت میمیرند، میخواهد از آن چیزی که به زودی از دست میرود، برای همیشه بهره را به دست بیاورند. این است که بنا میگذارند که حیاتی پیدا کنند. این مرحله اول است. پس سؤال اول این است که چه چیز به ما حیات میدهد؟ چه چیز به ما زندگی میدهد؟ و سؤال بعد این است که چگونه از این حیات بهرهبرداری کنیم تا در چاله مرگ مدفون نشویم.
پس این دو سؤال مطرح است؛ چگونه حیات پیدا کنیم و زنده شویم؟ و چگونه از زندگیها و مرگمان بهرهمند شویم؟
زندگیای که زمانه میگیرد و زمین میپوساندش، این زندگی را ذبح کنیم تا مردار نشویم. و این اصلیترین مسأله است برای کسانی که یافتهاند و فکر کردهاند که بی ریشه خشک میشوند و با رکود میمیرند.
ما تا حیاتی به دست نیاوردهایم و ریشههایی پیدا نکردهایم تا از خاکها نیرو بگیریم و ریشه بدوانیم و از بارشها رویش پیدا کنیم، یا بی ریشهایم و یا هنگامی که ریشه پیدا میکنیم و رشد میکنیم و حیات پیدا میکنیم، باز ذبیح نمیشویم. مرداریم. و اگر ذبح شویم با شرایط ذبح همراه نیستیم و باز هم مرداریم. تازه اگر از ما بخواهند بهرهبرداری کنند و ما را نگهداری کنند، گوشت یخ زدهایم و به کاری و به جایی نمیآییم.
عید قربان
این دو سؤال است که هر کس که یافت در رکود میگندد و بی ریشه میخشکد، مجبور است به این دو سؤال فکر کند که چه کند تا بتواند از این گندیدن و مردار شدن نجات پیدا کند. و چه کند که تا قبل از این مرحله، به حیات دست پیدا کند؟ آن هم نه حیاتی که فقط در حد نفس کشیدن باشد؛ چه بسا کسانی که با نفس کشیدنشان مردهاند. آنهایی که مردهها را انتخاب کردهاند، حتی هنگامی که نفس میکشند، مردهاند. و آدمهایی که زندهها را انتخاب کردهاند، حتی با مرگشان زندهاند؛ که انسان، در انتخابش زنده است. حیات انسانی ما وابسته به انتخاب ماست؛ گرچه ما رشد و نمو سلولها را داشته باشیم و از احساس و عاطفه و غریزه برخوردار باشیم اما این حیات انسانی ما نیست. این زندگی و جانی است که هر بزغالهای دارد و هر سگی بارش را به دوش میکشد. این جانی نیست که ارزش داشته باشد. جان و حیات انسان در انتخاب اوست. آنهایی که مردهها را انتخاب کردهاند، مردهاند هر چند نفس بکشند.
چگونه به حیات برسم؟
ما تا حیاتی به دست نیاوردهایم و ریشههایی پیدا نکردهایم تا از خاکها نیرو بگیریم و ریشه بدوانیم و از بارشها رویش پیدا کنیم، یا بی ریشهایم و یا هنگامی که ریشه پیدا میکنیم و رشد میکنیم و حیات پیدا میکنیم، باز ذبیح نمیشویم. مرداریم. و اگر ذبح شویم با شرایط ذبح همراه نیستیم و باز هم مرداریم. تازه اگر از ما بخواهند بهرهبرداری کنند و ما را نگهداری کنند، گوشت یخ زدهایم و به کاری و به جایی نمیآییم.
چطور به این حیات دست پیدا کنیم؟ حیاتی بالاتر از حیات سلولها و حیات عاطفهها، حیاتی که در انتخاب ما شکل بگیرد و زندگیای که در اتخاذ ما، تبلور و قالب پیدا کند.
«یا ایّها الّذین امَنوا استَجیبُوا لِلّه و لِلرّسولِ إذا دَعَاکُم لِما یُحیِیکُم.»(3) این حیاتی است که حتی مؤمن باید آن را به دست بیاورد. این روحی است که فقط در یک مرحله و به یک عده داده میشود. «یا ایّها الّذین آمَنُوا استَجیِبُوا لِلهِ و لِلرّسُولِ»؛ بپذیرید از خدا و از پیامبرش هنگامی که شما را دعوت میکند تا به شما حیات بدهد. حی شوید و زنده شوید، ... شما را سرشار از روح خودش کند و میخواهد شما را آدم کند. انسان تنها با شکل گرفتنش آدم نمیشود، وقتی آدم میشود که به روح حق پیوند بخورد. و آنجاست که مسجود فرشتههاست. «و لقد خَلقناکُم ثُمَّ صَوَّرناکُم ثُمَّ قُلنا لِلمَلائِکةِ اسجُدُوا لِآدَمَ.»(4) بعد از این که انسانها همگی شکل گرفتند و خلق شدند، در مرحلهای که شکل گرفتند، در آن مرحله است که مسجود فرشتهها میشوند. در این آیه است: «فَإذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَختُ فیهِ مِن رّوحی فَقَعوا لَهُ ساجِدینَ.»(5) و در آن آیه هم کسانی به این حیات میرسند، کسانی به این روح دست پیدا میکنند که از غیر او بریده باشند: «لا تَجِدُ قَوماً یُومنونَ بِاللهِ و الیَومِ الآخرِ یُوآدُّونَ مَن حادَّ اللهَ و رَسُولَهُ و لَو کانُوا آباءَهُم أو أَبناءَهُم أو إخوانَهُم أو عَشِیرَتَهُم.»(6) نمییابید کسی که با حق پیوند پیدا کرده باشد، به دستگیرههای دیگر خودش را بند کند.
وقتی که ما به دستگیرهی محکمی چنگ میزنیم و در مسیر مطمئنی قدم برمیداریم، دیگر به این طرف و آن طرف نگاه نمیکنیم. دستاویز دیگر را نمیخواهیم. کسانی که حق را یافتند و عروة الوثقی را در دست دارند، با رشتههای دیگر کاری ندارند. «لا تَجدُ قَوماً یُؤمنونَ باللهِ و الیَومِ الآخِرِ»؛ نمییابی کسانی که به او گرویده باشند؛ «یُوادّونَ مَن حادَّ الله و رَسوله»؛ دوستدار کسانی باشند که دشمنند، گرچه اینها فرزند و پدر خویش و قوم باشند. در این حد که انسان پیوندهایش را از همه بریده، در این حد است که: «اولئک کتب فی قلوبهم الایمان»؛ اینها کسانی هستند که ایمان در دلشان، ثبت شده و محضری شدهاند. «و أیّدهم بروحٍ منه»؛ و اینها کسانی هستند که با روح او تأیید شدهاند. اینها کسانی هستند که به حیات رسیدهاند.
مؤمن مادامی که رشتهها را از غیر حق نبرد، به حیات نمیرسد. زنده نمیشود. ممکن است رشد و نمو سلولها را داشته باشد، همانطوری که شمعدانیها رشد میکنند؛ ممکن است که عاطفهها و نفس کشیدنها را داشته باشد، همانطور که بزغالهها نفس میکشند؛ ولی انسان نیست و حیات ندارد. مردار است. و مردار، سنگ است.
پس برای رسیدن به حیات چارهای نیست، جز این که از غیر او ببرند و از روح حق برخوردار شوند و پیوندشان را از غیر حق ببرند. و در این حد کسانی که به این روح رسیدند، به حیات رسیدهاند. حتی اینها با مرگ از بین نمیروند و از دست نمیروند؛ چون حیات انسان در انتخاب او خلاصه میشود.
پینوشتها:
1- مفاتیح الجنان، مناجات خمس عشره، مناجات العارفین؛ خدایا! ما را از کسانی قرار ده که نهال های شوق لقایت در باغ دل هایشان سبز و خرم گشته.
2- بقره، 54
3- انفال، 24
4- اعراف، 11
5- حجر، 29
6- مجادله، 22
منبع:
حقیقت حج، استاد علی صفایی حائری
دعا در روز عید قربان
دعای 48 از صحیفه سجادیه
اَللَّهُمَّ هذا یَوْمٌ مُبارَكٌ مَیْمُونٌ، وَالْمُسْلِمُونَ فیهِ مُجْتَمِعُونَ ؛
خداوندا این روزى با بركت و میمون است، و مسلمانان در هر جاى زمین تو
فى اَقْطارِ اَرْضِكَ، یَشْهَدُ السَّآئِلُ مِنْهُمْ وَالطَّالِبُ وَالرَّاغِبُ؛
در آن اجتماع دارند، سؤالكننده، و خواهنده، و امیدوار و ترسنده
وَالرَّاهِبُ، وَ اَنْتَ النَّاظِرُ فى حَوآئِجِهِمْ، فَاَسْئَلُكَ بِجُودِكَ وَ ؛
حضور دارند، و تو ناظر در حوائجشان هستى، پس به جود و
كَرَمِكَ وَ هَوانِ ما سَئَلْتُكَ عَلَیْكَ اَنْ تُصَلِّىَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ الِهِ ؛
كرمت و آسانى مسئلتم نزد تو از حضرتت مىخواهم كه بر محمد و آلش درود فرستى
وَ اَسْئَلُكَ اللَّهُمَّ رَبَّنا بِاَنَّ لَكَ الْمُلْكَ وَ لَكَ الْحَمْدَ؛
و خداوندا اى پروردگار ما، كه پادشاهى زیبنده توست، و سپاس حضرتِ تو را سزد،
لا اِلهَ اِلاَّ اَنْتَ، الْحَلیمُ الْكَریمُ الْحَنّانُ الْمنّانُ ذُوالْجَلالِ ؛
و خدایى جز تو نیست، بردبار و بزرگوار و مهربان و، داراى عطاى گستردهاى، و خداوند جلال
وَالْاِكْرامِ، بَدیعُ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ، مَهْما قَسَمْتَ بَیْنَ ؛
و اكرام، و پدید آورنده آسمانها و زمینى، هر چه میان بندگان مؤمنت قسمت
عِبادِكَ الْمُؤْمِنینَ، مِنْ خَیْرٍ اَوْ عافِیَةٍ اَوْ بَرَكَةٍ اَوْ هُدًى اَوْ ؛
كردهاى از خیر یا عافیت یا بركت یا هدایت یا توفیق
عَمَلٍ بِطاعَتِكَ، اَوْ خَیْرٍ تَمُنُّ بِهِ عَلَیْهِمْ، تَهْدیهِمْ بِهِ اِلَیْكَ؛
طاعت، یا خیرى كه بر اهل ایمان انعام مىكنى، و به سبب آن به سوى خود هدایتشان مىنمایى،
اَوْ تَرْفَعُ لَهُمْ عِنْدَكَ دَرَجَةً، اَوْ تُعْطیهِمْ بِهِ خَیْراً مِنْ خَیْر ؛
یا در پیشگاهت مقام آنان را به آن بلند مىكنى، یا بدان سبب خیر دنیا و آخرت
الدُّنْیا وَالْاخِرَةِ اَنْ تُوَفِّرَ حَظّى وَ نَصیبى مِنْهُ. وَ اَسْئَلُكَ اللَّهُمَّ ؛
به آنان مىبخشى، از تو مىخواهم كه بهره و نصیب مرا از آن فراوان كنى. و بار خدایا
بِاَنَّ لَكَ الْمُلْكَ وَالْحَمْدَ، لا اِلهَ اِلاَّ اَنْتَ، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى ؛
كه پادشاهى و حمد توراست و معبودى جز تو نیست، از تو مىخواهم كه بر
مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ وَ حَبیبِكَ وَ صِفْوَتِكَ ؛
محمد بنده و فرستاده و دوست و برگزیده
وَ خِیَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ، وَ عَلى الِ مُحَمَّدٍ الْاَبْرارِ الطّاهِرینَ؛
و اختیار شده از خَلقت، و بر آل محمد نیكوكاران و پاكان
الْاَخْیارِ، صَلوةً لایَقْوى عَلى اِحْصآئِها اِلاَّ اَنْتَ، وَ اَنْ تُشْرِكَنا ؛
و اخیار درود فرستى، چنان درودى كه جز تو احدى را قدرت شمردنش نباشد، و ما را
فى صالِحِ مَنْ دَعاكَ فى هذَاالْیَوْمِ مِنْ عِبادِكَ الْمُؤْمِنینَ ؛
در دعاى شایسته هر یك از بندگان با ایمانت كه در این روز تو را خوانده است - شریك سازى،
یا رَبَّ الْعالَمینَ، وَ اَنْ تَغْفِرَ لَنا وَ لَهُمْ، اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ قَدیرٌ ؛
اى پروردگار عالمیان، و ما و ایشان را مورد مغفرت قرار دهى، كه تو بر هر چیز توانایى
اَللَّهُمَّ اِلَیْكَ تَعَمَّدْتُ بِحاجَتى، وَ بِكَ اَنْزَلْتُ الْیَوْمَ ؛
الهى، نیازم را به درگاه تو آوردم، و بار فقر و فاقه و تهیدستى
فَقْرى وَ فاقَتى وَ مَسْكَنَتى، وَ اِنّى بِمَغْفِرَتِكَ وَ رَحْمَتِكَ ؛
خود را بر در خانهات نهادم، و من به مغفرت و رحمتت مطمئنترم
اَوْثَقُ مِنّى بِعَمَلى، وَ لمَغْفِرَتُكَ وَ رَحْمَتُكَ اَوْسَعُ مِنْ ذُنُوبى ؛
تا به عمل و كار خود، و آمرزش و رحمتت از گناهان من وسیعتر است
فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، وَ تَوَلَّ قَضآءَ كُلِّ ؛
پس بر محمد و آلش درود فرست، و خود عهدهدار روا كردن هر
حاجَةٍ هِىَ لى بِقُدْرَتِكَ عَلَیْها، وَ تَیْسیرِ ذلِكَ عَلَیْكَ وَ ؛
حاجتى كه مرا هست باش به خاطر قدرتى كه بر روا كردن آن دارى و آسان بودنش بر تو، و
بِفَقْرى اِلَیْكَ، وَ غِناكَ عَنّى، فَاِنّى لَمْ اُصِبْ خَیْراً قَطُّ اِلاَّ ؛
به خاطر نیازم به حضرتت، و بىنیازیت از من، زیرا من هرگز به خیرى نرسیدهام مگر از جانب
مِنْكَ، وَ لَمْ یَصْرِفْ عَنّى سُوءًا قَطُّ اَحَدٌ غَیْرُكَ، وَلا اَرْجُو ؛
تو، و هرگز احدى از من شرى را برنگردانده غیر تو، و در امر
لِأمْرِ اخِرَتى وَ دُنْیاىَ سِواكَ. اَللَّهُمَّ مَنْ تَهَیَّاَ وَ تَعَبَّاَ وَ اَعَدَّ ؛
آخرت و دنیایم به كسى جز تو امید ندارم. الهى هر كس
وَاسْتَعَدَّ لِوَفادَةٍ اِلى مَخْلُوقٍ رَجآءَ رِفْدِهِ وَ نَوافِلِهِ وَ طَلَبَ ؛
براى حركت به سوى مخلوقى به امید صله و بخشش و جایزه او مهیّا شد و بار بست و ساز و برگ فراهم
نَیْلِهِ وَ جآئِزَتِهِ، فَاِلَیْكَ - یا مَوْلاىَ - كانَتِ الْیَوْمَ تَهْیِئَتى وَ ؛
آورد و آماده سفر شد، و مهیا شدن امروز من - و بار بستنم و ساز و برگ فراهم آوردن
تَعْبِئَتى وَ اِعْدادى وَاسْتِعدادى رَجاءَ عَفْوِكَ وَ رِفْدِكَ وَ ؛
و آماده شدنم به امید عفو و صله تو و
طَلَبَ نَیْلِكَ وَ جآئِزَتِكَ، اَللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ ؛
درخواست جایزه و عطایت به سوى توست، بارالها پس بر محمد و آلش درود
مُحَمَّدٍ، وَلا تُخَیِّبِ الْیَوْمَ ذلِكَ مِنْ رَجآئى، یا مَنْ لایُحْفیهِ ؛
فرست، و امروز این امید را از من مگیر، اى كسى كه خواهش - هیچ درخواست كنندهاى او را به رنج
سآئِلٌ، وَ لایَنْقُصُهُ نآئِلٌ، فَاِنّى لَمْ - اتِكَ ثِقَةً مِنّى بِعَمَلٍ ؛
نمىافكند، و هیچ بخششى از او كم نمىكند، زیرا من از باب اطمینان به عمل شایستهاى كه از خود پیش
صالِحٍ قَدَّمْتُهُ، وَلا شَفاعَةِ مَخْلُوقٍ رَجَوْتُهُ اِلاَّ شَفاعَةَ ؛
فرستاده باشم، یا به شفاعت مخلوقى جز شفاعت محمد و اهل بیت او - كه صلوات و سلام
مُحَمَّدٍ وَ اَهْلِ بَیْتِهِ عَلَیْهِ صَلَواتُكَ وَ عَلَیْهِمْ سَلامُكَ، اَتَیْتُكَ ؛
تو بر او و بر آنان باد - كه امید داشته باشم به جانب تو نیامدم، بلكه در حالى به سویت آمدم كه
مُقِرّاً بِالْجُرْمِ وَالْاِسآئَةِ اِلى نَفْسى، اَتَیْتُكَ اَرْجُو عَظیمَ ؛
به گناه و بدى در حق خود اقرار دارم، به سویت آمدم در حالى كه
عَفْوِكَ الَّذى عَفَوْتَ بِهِ عَنِ الْخاطِئینَ، ثُمَّ لَمْ یَمْنَعْكَ طُولُ ؛
به عفو عظیمى كه شامل حال خطاكاران كردهاى چشم دوختهام، كه ادامه دادنشان
عُكوُفِهِمْ عَلى عَظیمِ الْجُرْمِ اَنْ عُدْتَ عَلَیْهِمْ بِالرَّحْمَةِ ؛
بر گناه بزرگ حضرتت را از آن باز نداشت كه آنان را مشمول رحمت و مغفرت
وَالْمَغْفِرَةِ، فَیا مَنْ رَحْمَتُهُ واسِعَةٌ، وَ عَفْوُهُ عَظیمٌ، یا عَظیمُ ؛
قرار دهى، پس اى كسى كه رحمتت وسیع و عفوت عظیم است، اى عظیم
یا عَظیمُ، یا كَریمُ یا كَریمُ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ ؛
اى عظیم، اى كریم اى كریم، بر محمد و آلش درود فرست،
وَ عُدْ عَلَىَّ بِرَحْمَتِكَ، وَ تَعَطَّفْ عَلَىَّ بِفَضْلِكَ، وَ تَوَسَّعْ ؛
و به رحمتت بر من تفضل كن، و به فضلت بر من شفقت نما، و به مغفرتت
عَلَىَّ بِمَغْفِرَتِكَ. اَللَّهُمَّ اِنَّ هذَاالْمَقامَ لِخُلَفآئِكَ وَ اَصْفِیآئِكَ ؛
بر من گشایش ده. الهى، این مقام نماز جمعه كه مخصوص خلفاى تو و برگزیدگان توست،
وَ مَواضِعَ اُمَنآئِكَ فِى الدَّرَجَةِ الرَّفیعَةِ الَّتِى اخْتَصَصْتَهُمْ ؛
و جایگاه امناى تو در درجه بلندى كه ایشان را به آن اختصاص دادى، غاصبان آن را
بِها قَدِابْتَزُّوها – وَ اَنْتَ الْمُقَدِّرُ لِذلِكَ، لایُغالَبُ اَمْرُكَ، وَ ؛
به غارت بردهاند - و تقدیر آن به دست توست، فرمانت مغلوب نشود، و از
لایُجاوَزُ الْمَحْتُومُ مِنْ تَدْبیرِكَ كَیْفَ شِئْتَ وَ اَنّى شِئْتَ، وَ لِما ؛
تدبیر حتمى تو هر گونه كه بخواهى و هر زمان كه بخواهى فراتر نتوان رفت، و به خاطر
اَنْتَ اَعْلَمُ بِهِ، غَیْرُ مُتَّهَمٍ عَلى خَلْقِكَ وَلا لاِرادَتِكَ - حَتّى عادَ ؛
آنچه تو بهتر مىدانى و در آفریدنت و ارادهات متهم نیستى چنین كردى - تا آنجا
صِفْوَتُكَ وَ خُلَفآءُكَ مَغْلُوبینَ مَقْهُورینَ مُبْتَزّینَ، یَرَوْنَ ؛
كه برگزیدگان و خلفاى تو مغلوب و مقهور و جداى از حق خود شدند، حُكمت را
حُكْمَكَ مُبَدَّلاً، وَ كِتابَكَ مَنْبُوذاً، وَ فَرآئِضَكَ مُحَرَّفَةً عَنْ ؛
مبدل و كتابت را دور انداخته، و واجباتت را از مسیر شرایعت
جِهاتِ اَشْراعِكَ، وَ سُنَنَ نَبِیِّكَ مَتْرُوكَةً. اَللَّهُمَّ الْعَنْ ؛
منحرف، و سنتهاى رسولت را متروك مىبینند. بارالها،
اَعْدآئَهُمْ مِنَ الْاَوَّلینَ وَالْاخِرینَ، وَ مَنْ رَضِىَ بِفِعالِهِمْ ؛
دشمنان ایشان را از اولین و آخرین، و هر كه به كردارشان راضى شده
وَ اَشْیاعَهُمْ وَ اَتْباعَهُمْ. اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ ؛
و دنبالهروها و پیروانشان را لعنت كن. خداوندا بر محمد و آلش درود
مُحَمَّدٍ، اِنَّكَ حَمیدٌ مَجیدٌ، كَصَلَواتِكَ وَ بَرَكاتِكَ وَ ؛
فرست، كه تو ستوده و بلندپایهاى، مانند درودها و بركتها
تَحِیّاتِكَ عَلى اَصْفِیآئِكَ اِبْراهیمَ وَ الِ اِبْراهیمَ، وَ عَجِّلِ ؛
و تحیتهایى كه بر برگزیدگانت ابراهیم و آل ابراهیم فرستادهاى، و در گشایش
الْفَرَجَ وَالرَّوْحَ وَالنُّصْرَةَ وَالتَّمْكینَ وَالتَّاْییدَ لَهُمْ. اَللَّهُمَّ ؛
و آسایش و یارى و تمكین و تأیید ایشان تعجیل كن. بارالها،
وَاجْعَلْنى مِنْ اَهْلِ التَّوْحیدِ وَالْایمانِ بِكَ، وَالتَّصْدیقِ ؛
و مرا از اهل توحید و ایمان به خود، و تصدیق
بِرَسُولِكَ، وَالْاَئِمَّةِ الَّذینَ حَتَمْتَ طاعَتَهُمْ، مِمَّنْ یَجْرى ؛
به پیامبرت، و امامانى كه طاعتشان را واجب كردهاى قرار ده، از جمله كسانى كه توحید
ذلِكَ بِهِ وَ عَلى یَدَیْهِ، امینَ رَبَّ الْعالَمینَ. اَللَّهُمَّ لَیْسَ یَرُدُّ ؛
و ایمان به سبب آنان و بر دست آنان اجرا مىشود،
آمین رب العالمین. الها، غَضَبَكَ اِلاَّ حِلْمُكَ، وَلایَرُدُّ سَخَطَكَ اِلاّ عَفْوُكَ، وَلایُجیرُ ؛
غضب تو را جز بردباریت برنمىگرداند، و شدّت سخط تو را جز عفوت رد نمىكند، و غیر از رحمتت
مِنْ عِقابِكَ اِلاَّ رَحْمَتُكَ، وَلایُنْجینى مِنْكَ اِلاَّ التَّضَرُّعُ ؛
از عذابت امان نمىدهد، و مرا جز زارى به سوى تو و در برابر تو
اِلَیْكَ وَ بَیْنَ یَدَیْكَ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، وَ هَبْ ؛
نجات نمىبخشد، پس بر محمد و آلش درود فرست، و ما را
لَنا – یا اِلهى - مِنْ لَدُنْكَ فَرَجاً بِالْقُدْرَةِ الَّتى بِها تُحْیى ؛
- اى خداى من - از سوى خود فرجى بخش با آن نیرویى كه مردگان را
اَمْواتَ الْعِبادِ، وَ بِها تَنْشُرُ مَیْتَ الْبِلادِ، وَلا تُهْلِكْنى - ؛
زنده مىكنى، و سرزمینهاى مرده را حیات مىدهى، و مرا - خدایا - از غم و غصه هلاك مكن
یا اِلهى - غَمّاً حَتّى تَسْتَجیبَ لى، وَ تُعَرِّفَنِى الْاِجابَةَ فى دُعآئى؛
تا دعایم را به اجابت برسانى، و اجابت آن را به من آگاهى دهى،
وَ اَذِقْنى طَعْمَ الْعافِیَةِ اِلى مُنْتَهى اَجَلى، وَلاتُشْمِتْ بى ؛
و تا پایان حیات مزه شیرین عافیت را به من بچشان، و دشمن شادم
عَدُوّى، وَلا تُمَكِّنْهُ مِنْ عُنُقى، وَلا تُسَلِّطْهُ عَلَىَّ. اِلهى اِنْ ؛
مكن، و او را وبال گردنم مساز، و بر من غلبه مده. اله من،
رَفَعْتَنى فَمَنْ ذَا الَّذى یَضَعُنى؟ وَ اِنْ وَضَعْتَنى فَمَنْ ذَا ؛
اگر بلندم نمایى كیست كه پستم كند؟ و اگر پستم سازى كیست كه
الَّذى یَرْفَعُنى؟ وَ اِنْ اَكْرَمْتَنى فَمَنْ ذَا الَّذى یُهینُنى؟ وَ اِنْ ؛
بلندم نماید؟ و اگر مرا گرامى دارى كیست كه خوارم كند؟ و اگر
اَهَنْتَنى فَمَنْ ذَاالَّذى یُكْرِمُنى؟ وَ اِنْ عَذَّبْتَنى فَمَنْ ذَا الَّذى ؛
خوارم نمایى كیست كه اكرامم نماید؟ و اگر عذابم دهى كیست كه بر من
یَرْحَمُنى، وَ اِنْ اَهْلَكْتَنى فَمَنْ ذَا الَّذى یَعْرِضُ لَكَ فى ؛
رحمت آورد؟ و اگر هلاكم كنى كیست كه درباره بندهات جلودار تو
عَبْدِكَ؟ اَوْ یَسْئَلُكَ عَنْ اَمْرِهِ؟ وَقَدْ عَلِمْتُ اَنَّهُ لَیْسَ فى ؛
شود؟ یا از تو دربارهاش بازخواست نماید؟ و من به این حقیقت رسیدهام كه در
حُكْمِكَ ظُلْمٌ، وَ - لا - فى نَقِمَتِكَ عَجَلَةٌ، وَ اِنَّما یَعْجَلُ مَنْ ؛
حكم تو ستمى، و در عذابت عجلهاى نیست، چون كسى شتاب مىكند كه
یَخافُ الْفَوْتَ، وَ اِنَّما یَحْتاجُ اِلَى الظُّلْمِ الضَّعیفُ، وَقَدْ ؛
از فوت برنامه بترسد، و كسى نیاز به ستم پیدا مىكند كه ناتوان است، و تو
تَعالَیْتَ - یااِلهى - عَنْ ذلِكَ عُلُوّاً كَبیراً. اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى ؛
- اى خداى من - از آن بسیار بالاترى. بارالها، بر
مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْنى لِلْبَلآءِ غَرَضاً، وَلالِنَقِمَتِكَ ؛
محمد و آل محمد درود فرست، و مرا هدف بلا، و نشانه عقوبت
نَصْباً، وَ مَهِّلْنى، و نَفِّسْنى، وَ اَقِلْنى عَثْرَتى، وَلاتَبْتَلِیَنّى ؛
مساز، و مرا مهلت ده، و اندوهم را پایان بخش، و از لغزشم درگذر، و به مصیبتى
بِبَلآءٍ عَلى اَثَرِ بَلآءٍ، فَقَدْ تَرى ضَعْفى وَ قِلَّةَ حیلَتى وَتَضَرُّعى ؛
دنبال مصیبت گرفتارم مكن، چون ناتوانى و بیچارگى و زاریم را به درگاهت
اِلَیْكَ. اَعُوذُ بِكَ اللَّهُمَّ الْیَوْمَ مِنْ غَضَبِكَ، فَصَلِّ عَلى ؛
مىبینى. خدایا در این روز از غضب تو به تو پناه مىبرم، پس بر
مُحَمَّدٍ وَالِهِ، وَاَعِذْنى، وَاَسْتَجیرُ بِكَ الْیَوْمَ مِنْ سَخَطِكَ ؛
محمد و آلش درود فرست و پناهم ده، و در این روز از غضب تو امان مىطلبم،
فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَالِهِ، وَ - اَجِرْنى، وَ - اَسْئَلُكَ اَمْناً مِنْ ؛
پس بر محمد و آلش درود فرست و مرا امان ده، و ایمنى از عذابت را
عَذابِكَ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِهِ، وَ امِنّى، وَاَسْتَهْدیكَ ؛
مسئلت دارم، پس بر محمد و آلش درود فرست و مرا ایمن ساز، و از تو هدایت مىطلبم، پس بر
فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَالِهِ، وَاهْدِنى، وَاَسْتَنْصِرُكَ، فَصَلِّ ؛
محمد و آلش درود فرست و هدایتم فرما، و از تو یارى و مدد مىخواهم، پس بر
عَلى مُحَمَّدٍ وَالِهِ، وَانْصُرْنى، وَاَسْتَرْحِمُكَ، فَصَلِّ عَلى ؛
محمد و آلش درود فرست و مرا یارى كن، و از تو رحمت مىخواهم، پس بر
مُحَمَّدٍ وَالِهِ، وَارْحَمْنى، وَاَسْتَكْفیكَ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ ؛
محمد و آلش درود فرست و بر من رحمت آر، و از تو بىنیازى مىطلبم، پس بر محمد و آلش درود
الِهِ، وَاكْفِنى، وَاَسْتَرْزِقُكَ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِهِ، وَارْزُقْنى ؛
فرست و بىنیازیم ده، و از تو روزى مىخواهم، پس بر محمد و آلش درود فرست و روزیم مرحمت كن،
وَاَسْتَعینُكَ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَالِهِ، وَ اَعِنّى، وَاَسْتَغْفِرُكَ ؛
و از تو كمك مىجویم، پس بر محمد و آلش درود فرست و كمكم كن، و بر معاصى
لِما سَلَفَ مِنْ ذُنُوبى، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَالِهِ، وَاغْفِرْ لى ؛
گذشتهام آمرزش مىخواهم، پس بر محمد و آلش درود فرست و مرا بیامرز،
وَ اَسْتَعْصِمُكَ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَالِهِ، وَاعْصِمْنى ؛
و از تو عصمت خواهم، پس بر محمد و آلش درود فرست و عصمتم ده، زیرا
فَاِنّى لَنْ اَعُودَ لِشَىْءٍ كَرِهْتَهُ مِنّى اِنْ شِئْتَ ذلِكَ، یارَبِّ ؛
اگر ارادهات تعلق گیرد هرگز به عملى كه تو آن را نمىپسندى بازنگردم، پروردگارا
یارَبِّ، یا حَنَّانُ یا مَنَّانُ، یا ذَاالْجَلالِ وَالْاِكْرامِ، صَلِّ عَلى ؛
پروردگارا، اى مهربان، اى عطاكننده، نعمتها، اى صاحب جلال و اكرام،
مُحَمَّدٍ وَ الِهِ، وَاسْتَجِبْ لى جَمیعَ ما سَئَلْتُكَ وَ طَلَبْتُ ؛
بر محمد و آلش درود فرست، و همه آنچه را كه از حضرتت خواستم و طلبیدم و براى آن
اِلَیْكَ وَرَغِبْتُ فیهِ اِلَیْكَ، وَ اَرِدْهُ وَقَدِّرْهُ وَاقْضِهِ وَاَمْضِهِ ؛
روى به جانب تو كردم برایم اجابت كن، و آن را بخواه و مقدر فرما و بر آن حكم و امضا كن،
وَخِرْ لى فیما تَقْضى مِنْهُ، وَ بارِكْ لى فى ذلِكَ، وَ تَفَضَّلْ عَلَىَّ ؛
و در آنچه بر من حكم مىكنى خیر مرا مقرر فرما، و مرا در آن بركت ده، و به آن بر من
بِهِ، وَاَسْعِدْنى بِما تُعْطینى مِنْهُ، وَ زِدْنى مِنْ فَضْلِكَ وَ سَعَةِ ؛
تفضل نماى، و مرا به آنچه از آن عطا مىكنى سعادتمند ساز، و از فضل خود و وسعت
ما عِنْدَكَ، فَاِنَّكَ واسِعٌ كَریمٌ، وَ - صِلْ ذلِكَ بِخَیْرِ الْاخِرَةِ ؛
آنچه نزد توست بر من بیفزاى، زیرا تو توانگر و كریمى، و آن را به خیر
وَ نَعیمِها، یا اَرْحَمَ الرَّاحِمینَ ؛
و نعمت آخرت پیوسته ساز، اى مهربانترین مهربانان.
ثُمَّ تَدْعُو بِما بَدا لَكَ، وَ تُصَلّى عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِهِ اَلْفَ مَرَّةٍ.
آنگاه از حضرت حق هرچه به نظرت مىرسد بخواه، و هزار بار بر محمد و آلش صلوات
هكَذا كانَ یَفْعَلُ عَلَیْهِ السَّلامُ.
فرست، كه حضرت زینالعابدین علیه السلام چنین مىكرد.
منبع:
دعای 48 از صحیفه سجادیه ، ترجمه حسین انصاریان
نظر خود را اضافه کنید.