امتیاز کاربران

ستاره فعالستاره فعالستاره فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعال
 

http://karballa.ir/images/karballa1/788.jpg

وقتى به گذشته و تاریخ مراجعه مى کنیم و روایات صادره از حضرت رسول بزرگوار اسلام صلّى اللّه علیه و آله را مورد مطالعه قرار مى دهیم ، مى بینیم که بذر ((مکتب تشیّع )) در زمان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و با دست خود آن حضرت افشانده شده است . و اینک چند روایت از کتب معتبره اهل سنّت :
۱ – حاکم در مستدرک به سندش از حنش کنانى نقل مى کند که : ((سمعت اباذر یقول وهو آخذ بباب الکعبة ، ایها الناس من عرفنى ، فانا من عرفتم ومن انکرنى ، فانا ابوذر، سمعت رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله یقول : مثل اهل بیتى ، مثل سفینة نوح من رکبها نجى ومن تخلّف عنها غرق )) (۱) ؛ ((شنیدم از ابوذر در حالى که در کعبه را گرفته بود مى گفت : اى مردم ! هر که مرا مى شناسد، پس من همانى هستم که مى شناسید و هر که مرا نمى شناسد من ابوذر هستم ، شنیدم از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله که فرمود: اهل بیت من همانند کشتى نوح هستند، هر کس که به اهل بیت من تمسّک جوید، نجات مى یابد و هر کس که از اهل بیت من دورى کند، در بحر ضلالت و گمراهى غرق خواهد شد)).
حاکم بعد از نقل این حدیث مى گوید: ((این حدیث به شرط مسلم صحیح است )). (۲)
هیثمى در مجمع الزواید روایت فوق را با این لفظ نقل مى کند: ((عن ابى سعید الخدرى قال سمعت النبى صلّى اللّه علیه و آله یقول : انما مثل اهل بیتى فیکم کسفینة النوح ، من رکبها نجى و من تخلّف عنها غرق وانما مثل اهل بیتى فیکم ، مثل باب حطة فى بنى اسرائیل ، من دخله ، غفرله )) . (۳)
(( از ابو سعید خدرى روایت شده است که گفت : شنیدم که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى فرمود: اهل بیت من ، در میان شما امت ، همانند کشتى نوح هستند، هر کس به آنها بپیوندد اهل نجات بوده و هر کس از آنها تخلف کند، هلاک خواهد شد. اهل بیت من در میان شما همانند باب حطه (۴) در بنى اسرائیل اند، هر که از طریق ایشان به سوى خدا برود، غفران و رحمت الهى نصیبش مى گردد)).
محبّ طبرى روایتى را مطابق مضامین روایات فوق در ذخائر العقبى از على علیه السّلام نقل مى کند که آن حضرت فرمود: ((قال رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله : مثل اهل بیتى ، کمثل سفینة نوح من رکبها نجى و من تعلق بها فاز و من تخلّف عنها زجّ فى النار)) (۵) ؛ ((پیامبر فرمود: اهل بیت من همانند کشتى نوح هستند هر کس به آنان بپیوندد و متعلق به آنان شود، اهل نجات است و به فوز و سعادت خواهد رسید و هر کس تخلّف از آنان نماید، به سوى آتش پرتاب خواهد شد)).
اگر کسى با چشم انصاف و حقیقت بین به این حدیث شریف که از طرق مختلف و با اسانید متعدده در کتب برادران اهل سنت ما نقل شده و همه بر آن مهر صحّت زده اند نگاه کند، آیا غیر از لزوم پیروى از اهل بیت در تمام امور دینى و دنیایى ، چیز دیگرى از آن استفاده خواهد کرد؟ آیا این بهترین دلیل و گواه بر پیدایش ‍ ((مکتب تشیّع )) در زمان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نخواهد بود؟
۲ – حاکم در مستدرک ، به سند خودش از ابوذر روایت مى کند که : ((قال رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله : من اطاعنى فقد اطاع اللّه ومن عصانى فقد عصى اللّه ومن اطاع علّیا فقد اطاعنى و من عصى علیا فقد عصانى وقال الحاکم : هذا حدیث صحیح الاسناد)) (۶) ؛ ((پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: هر کس از من اطاعت کند، از خدا اطاعت نموده و هر کس مرا مخالفت و نافرمانى کند، خداوند را نافرمانى نموده است ، هر کس على را اطاعت کند، مرا اطاعت کرده و هر کس على را نافرمانى کند، مرا نافرمانى نموده است ، بعد حاکم مى گوید: این حدیث صحیح الاسناد است )).
محب طبرى نیز روایت فوق را با کمى اختلاف در لفظ، در کتاب الریاض النضره (۷) نقل نموده و مى گوید: ((حدیث را ابوبکر اسماعیلى در معجمش و خجندى نیز روایت نموده اند)).
این حدیث شریف ، کاملا دلالت دارد بر وجوب پیروى از على علیه السّلام و حرمت مخالفت با آن حضرت ؛ زیرا نبى اکرم صلّى اللّه علیه و آله مخالفت با او را عین مخالفت با خود و مخالفت با خود را عین مخالفت با خداوند دانسته است ، همان طورى که اطاعت از او را عین اطاعت از خود و اطاعت از خود را عین اطاعت از خداوند دانسته است . پس در نتیجه مطیع على علیه السّلام مطیع خداوند است و کسى که او را نافرمانى کند، درست مثل کسى است که خداوند را نافرمانى نموده است .
بنابراین ، پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله به هر چه ما را امر مى کند، باید آن را بپذیریم و از هر چه ما را نهى مى کند، باید از آن اجتناب و دورى نماییم . واین خود تدوین ((مکتب تشیّع )) است که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به این صورت براى مردم بیان نموده است .
۳ – ترمذى در صحیح ، حدیثى را مسندا از على علیه السّلام نقل مى کند که در آن آمده است : ((قال رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله : رحم اللّه علیّا، اللهم ادر الحق معه حیث مادار)) (۸) ؛ ((پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: رحمت خداوند بر على باد! پروردگارا! همیشه حق را با على قرار بده ، هر جا که باشد)).
حدیث را حاکم نیز (۹) نقل نموده و مى گوید حدیث به شرط مسلم صحیح است .
فخر رازى در تفسیر کبیر در اینکه آیا جهر به ((بسمله )) جایز است یا خیر؟ چنین مى گوید: (( ان على بن ابى طالب رضى اللّه عنه کان یجهر بالتسمیة ، فقد ثبت بالتواتر ومن اقتدى فى دینه ، بعلى بن ابى طالب ، فقد اهتدى والدلیل علیه قوله صلّى اللّه علیه و آله ، اللهم ادر الحق مع على حیث مادار)) (۱۰) ؛ (( على بن ابى طالب علیه السّلام بسم اللّه الرحمن الرحیم را در نماز به جهر قرائت مى کرد و این مطلب متواتر است و ثابت ، و کسى که در دین خودش به على علیه السّلام اقتدا کند، حتما هدایت شده است . دلیل بر این مطلب ، حدیث شریف منقول از پیامبر است که فرمود: پروردگارا! حق را با على قرار بده ، هر جا که باشد)).
وى مى افزاید: (( ومن اتخذ علیا اماما لدینه ، فقد استمسک بالعروة الوثقى فى دینه و نفسه )) (۱۱) ؛ ((کسى که على علیه السّلام را در مسائل دینى و احکام شرعى امام انتخاب کند و مطابق گفتار و کردار آن حضرت عمل نماید، پس تمسک نموده است هم در دینش و هم در نفسش به عروه وثقى و طناب محکم الهى که پاره نمى شود)).
۴ – خطیب بغدادى در تاریخ بغداد از ابى ثابت ، آزاد شده ابوذر، از ام المؤ منین ام سلمه ، روایت مى کند که از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله شنیدم که فرمود: ((على مع الحق والحق مع على ولن یفترقا حتّى یردا على الحوض یوم القیامة )) (۱۲) ؛ ((على علیه السّلام با حق و حق با على علیه السّلام هست و این دو همیشه با هم اند و از هم جدا نخواهند شد تا نزد حوض کوثر به من ملحق شوند)). این فرمایش پیامبر صلّى اللّه علیه و آله گویا کنایه از اینکه تا دنیا باقى است على علیه السّلام مدار و محور حق هست و اگر کسى راهى غیر از راه او رود یا حکمى بر خلاف حکم او دهد، مخالفت با او واجب است .
۵ – حاکم در مستدرک از ابو سعید تیمى ، از ابوثابت آزاد شده ابوذر از ام المؤ منین ، ام سلمه نقل مى کند که : ((سمعت رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله یقول : على مع القرآن و القرآن مع على لن یفترقا حتى یردا على الحوض )) (۱۳) ؛ ((شنیدم که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى فرمود: على با قرآن و قرآن با على است و این دو از هم جدا نخواهند شد تا نزد حوض کوثر به من ملحق گردند؛ یعنى این دو همیشه باهم اند، پس ‍ باید قرآن را از على آموخت و مقام على علیه السّلام را هم باید از طریق قرآن شناخت )). (۱۴)
مسلما آنچه از این روایت هم استفاده مى شود، این است که اگر مى خواهید قرآن را آن طور که باید درک کنید، بدانید که علم آن نزد على علیه السّلام مى باشد، پس هر چه او از قرآن و در رابطه با معانى و تاءویل آن بگوید، بر گفته دیگران ترجیح داشته و واجب الاتباع است و این ، درست همان چیزى است که شیعیان به آن عمل مى کنند.
۶ – سیوطى در تفسیر الدر المنثور، در ذیل تفسیر آیه مبارکه ( إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّلِحَتِ اءُوْلََّئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ ) (۱۵) ؛ ((کسانى که ایمان آوردند و عمل صالح انجام مى دهند، بهترین افراد روى زمین هستند))، مى گوید: (( واخرج ابن عساکر عن جابر ابن عبداللّه قال : کنا عند النبى صلّى اللّه علیه و آله فاقبل على علیه السّلام فقال النبى صلّى اللّه علیه و آله والذى نفسى بیده انّ هذا و شیعته لهم الفائزون یوم القیامة )) (۱۶) ؛ ((ابن عساکر از جابر بن عبداللّه روایت مى کند که ما در خدمت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بودیم ، دیدیم على علیه السّلام مى آید، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: قسم به کسى که جانم در قبضه قدرت اوست ، این شخص (على علیه السّلام ) و شیعیان او رستگارانند در روز قیامت )). حدیث فوق را مناوى به این صورت که : ((شیعة على علیه السّلام هم الفائزون (۱۷) ؛ شیعیان على علیه السّلام رستگارانند)) و به این صورت : ((على وشیعته هم الفائزون ؛ على علیه السّلام و شیعیان او رستگارانند))، روایت مى کند.
۷ – ابن حجر در الصواعق المحرقة از دیلمى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله روایت مى کند که آن حضرت خطاب به على علیه السّلام فرمود: ((یا على ! ان اللّه قد غفر لک و لذریتک وولدک ولاهلک ولشیعتک ولمحبّى شیعتک ، فابشر فانک الانزع البطین )) (۱۸) ؛ ((اى على ! به درستى که خداوند آمرزیده است تو را و ذرّیه و فرزندان تو را و اهلت را وشیعیانت را و دوستان شیعیانت را، پس بشارت باد تو را که تو منزّه از شرک و مملوّ از علوم مختلفه هستى )). دقت در این روایات مى رساند که لفظ شیعه ، اگر براى اتباع و پیروان اهل بیت علیهم السّلام عَلَم و نام شده است (یعنى اگر مطلق و بدون اضافه به کسى گفته شود، ذهن انصراف پیدا مى کند به سوى پیروان على علیه السّلام و سایر اهل بیت علیهم السّلام ، در حالى که اگر مراد پیروان کس ‍ دیگرى باشد حتما باید نام آن کس نیز به عنوان مضاف الیه ذکر شود) این نامگذارى و شهرت ، در زمان خود رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله صورت گرفته است ، و حتى از مطالعه تاریخ معلوم مى شود که بعضى از صحابه در زمان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و بعد از آن ، به نام شیعیان على علیه السّلام یاد مى شده اند، مثل ابوذر غفارى ، سلمان فارسى ، عمار یاسر، مقداد و غیر آنان .
۸ – مسعودى شافعى در مروج الذهب ، از کتاب اخبار از عباس بن عبدالمطلب ، عموى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نقل مى کند که ما در خدمت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بودیم ، دیدیم على علیه السّلام به طرف ما مى آید، وقتى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله او را دید، چهره مبارکش روشن و جبینش گشاده شد. عرض کردم : اى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ! هر وقت چشم شما به صورت این جوان (على علیه السّلام ) مى افتد، رنگ چهره شما روشن مى شود.
آن حضرت فرمود: ((اى عموى رسول خدا! به خدا قسم حبّ من نسبت به على ، بیش از این حرفهاست ، هیچ پیامبرى مبعوث نشده ، مگر اینکه ذریّه و نسل او که بعد از وى باقى مانده اند، از صلب خودش بوده ، اما ذریه من بعد از من ، از صلب على خواهد بود.
به درستى که روز قیامت مردم خوانده مى شوند به اسمهاى خودشان و اسمهاى مادرانشان و این ستر و پرده اى است از ناحیه خداوند ستّار براى آنان مگر على و شیعیان او؛ زیرا آنان به خاطر صحّت ولادت شان به اسمهاى خود و اسمهاى پدرانشان ، خوانده مى شوند)). (۱۹)
این روایت و نظایر آن که در کتب معتبر اهل سنت ، با اسناد و طرق مختلف نقل شده اند، خود شاهدى واضح و گویا هستند بر اینکه ، بذر تشیّع توسط خود رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله ، در زمین پر بار اسلام افشانده شده است ، به این معنا که ((اسلام )) و((تشیع )) با هم بذر افشانى شده و در کنار هم رشد نموده اند.
گفته نشود که مراد حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله از این روایات که به لفظ ((شیعه )) صادر شده است ، تمام کسانى هستند که على علیه السّلام را دوست دارند و با او دشمنى نمى کنند؛ چنانکه بعضى چنین پنداشته اند؛ زیرا در آن صورت تعبیر به لفظ شیعه درست نبود؛ چون همان طورى که در ((بخش شیعه کیست ؟)) خواهد آمد، ((شیعه )) به معناى تابع و ((پیرو)) است ، نه محب و دوست ؛ و صرف دوست داشتن على علیه السّلام در صدق این اسم بر او کافى نخواهد بود، بلکه باید اقتدا و پیروى و التزام شخص به متابعت از آن حضرت محقق باشد، تا این اسم بر او صدق کند.
البته نا گفته نماند که یک عده از مغرضین و دشمنان اسلام و مسلمین که در لباس اسلام و به نام مسلمان ، همیشه منتظر فرصت براى خرابکارى هستند و با ایجاد نفاق بین مسلمانان ، به اصطلاح معروف از (( آب گل آلود ماهى مى گیرند))، در امثال احادیث ذکر شده ، دستکارى نموده و با افزودن جملاتى به آن و نسبت دادن آن به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله خواسته اند بگویند که مراد آن بزرگوار مذمت شیعه بوده ، نه مدح و بیان حقانیت آن . به طور مثال از جمله کسانى که دست به چنین کارى زده ، (( فضل بن غانم مروزى )) قاضى رى است که در ذیل حدیث (( انت و شیعتک فى الجنة ؛ تو وشیعیانت در بهشت هستید)) افزوده که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: اى على ! از کسانى که تو را دوست دارند، طائفه اى هستند که اسلام فقط بر سر زبانهاى آنهاست ، قرآن را مى خوانند، اما عمل به آن نمى کنند، آنها به نام ((رافضه )) یاد مى شوند و هر وقت با آنها رو به رو شدى ، جهاد کن ؛ زیرا آنان مشرکند!!. (۲۰)
ولى – بحمداللّه – هیچ کدام از حفاظ و دانشمندان اهل سنت این شخص و احادیث او را قبول ندارند.
((شیخ الاسلام رازى )) از احمد بن حنبل نقل مى کند که : ((چه کسى حدیث او را قبول خواهد کرد؟)). (۲۱)
((دار قطنى )) مى گوید: ((فضل بن غانم قوى نیست )).
((یحیى بن معین )) مى گوید: ((فضل بن غانم چیزى نیست ؛ یعنى حتى ارزش جرح را هم ندارد)). (۲۲)
از همه مهمتر اینکه فضل بن غانم در کتب رجالى اهل تسنن متهم به فساد اخلاقى شده به حدى که در رابطه با وى گفته شده است : ((او به پسر بچه ها علاقه وافرى داشت )). (۲۳)
یکى دیگر از آن عده که احادیث را دستکارى کرده ، ((سوار بن مصعب همدانى کوفى اعمى )) است .
یحیى بن معین مى گوید: ((سوار بن مصعب چیزى نیست )).
ابو داوود مى گوید: ((سوار بن مصعب مورد وثوق و اطمینان نیست )).
بخارى مى گوید: ((سوار بن مصعب حدیثش مورد انکار است )).
ابو حاتم مى گوید: ((سوار بن مصعب متروک الحدیث است )).
نسائى مى گوید: ((سوار بن مصعب مورد اطمینان نیست )).
حاکم مى گوید: ((سوار بن مصعب از اعمش و ابو خالد مطالب منکره را روایت نموده است )). (۲۴)
احمد بن حنبل مى گوید: ((سوار بن مصعب متروک الحدیث است )). (۲۵)
همچنین از جمله آن عده که به دستکارى احادیث پرداخته ، مى توان ((ابوجناب کلبى و سوید بن سعید)) را نیز نام برد، ولى خوشبختانه حفاظ و دانشمندان اهل سنّت بر کذب آن دو و عدم قبول روایاتشان تصریح نموده اند؛ چنانکه بزرگان اهل سنت نیز جمله اضافه شده را جعلى دانسته اند. از کسانى که تصریح به این مطلب نموده اند، مى توان ((على بن محمد شوکانى و ابن حجر و ابن تیمیّه و خطیب بغدادى و سیوطى )) را نام برد. (۲۶)
واضح و روشن است که بسیارى از تبلیغات سوء علیه شیعیان و مکتب تشیع از همین دروغها سرچشمه گرفته و متاءسفانه برادران اهل سنت ما نیز بدون تحقیق و تتبع و شناسایى راوى حدیث ، هر چه را شنیده یا خوانده اند، به طور مسلّم و صحیح پذیرفته و بعد اینجا و آنجا نقل کرده اند. غافل از اینکه تهمت و افترا نسبت به یک مکتبى که نهال آن با دست رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله در زمین اسلام غرس شده ، و توسط اهل بیت آن حضرت پاسدارى و آبیارى گردیده و در طول تاریخ توانسته است خودش را از شر حملات و تبلیغات سوء و توطئه هاى شوم دشمنان از خدا بى خبرش ، حفظ و به حیات پر بار خویش ادامه بدهد، جز خیانت به اسلام و مسلمانان ، چیز دیگرى به حساب نخواهد آمد.
اگر برادران اهل سنت ما آنچه را از دروغها و تهمتها که در رابطه با تشیّع یا شیعیان مى شنوند یا مى خوانند، فورا نپذیرفته بلکه اگر خود فرصت تحقیق و تتبع را نداشتند، بیایند و دوستانه با علماى تشیّع ، در میان بگذارند و از آنها توضیح یا جواب بخواهند، یقینا خیلى از مطالبى را که در نظر آنان نادرست است ، متوجه خواهند شد که موافق قرآن و سنت بوده و هیچ گونه اشکالى شرعا و عقلا ندارد.
ولى متاءسفانه آنان بیشتر اوقات ، دورى اختیار مى کنند، وهمین دوریهاست که بى خبریها را در پى خواهد داشت ، و بعد هم در اثر ناآشنایى و کمى محبت و احیانا نبودن آن ، نزاعها و درگیریها واختلاف به وجود خواهد آمد که دواى درد همه این موارد، فقط نزدیک شدن به همدیگر و مطلع شدن از حقیقت راه و روش همدیگر است .
مرحوم والد ما آقاى حجت قدّس سرّه حکایت مى کردند که در سالهاى نخستین که به کابل آمده بودند و هر روز با تعدادى از علماى اهل سنت بحث و مناظره داشتند، یک روز یکى از علماى بزرگ آنان با تعدادى از شاگردانش وارد ((حسینیه چنداول )) شده و با ایشان در رابطه با بعضى از مطالب مشغول بحث و مناظره شد. ایشان مى فرمود: از جمله ایرادات آن عالم سنى این بود که شما شیعیان بت پرست هستید، براى اینکه سنگى را مقابل صورت خودتان گذاشته و به آن سجده مى کنید.
مى فرمود: من گفتم اگر بنا باشد موقع سجده کردن هر چیزى که مقابل صورت انسان قرار دارد و پیشانى برآن گذاشته مى شود، مورد پرستش قرار گیرد، شما هم با ما فرقى ندارید؛ چون بالا خره یا فرش یا حصیر یا گلیم یا خاک مقابل صورت شما نیز هست و بر آن سجده مى کنید. وانگهى ما شیعیان سجده بر غیر زمین و غیر چیزى که از زمین به وجود مى آید را باطل مى دانیم و چون ((خاک کربلا)) از مقدس ترین خاکهاى عالم است ، آن را به صورت مهر درست نموده و به عنوان سجده گاه از آن استفاده مى کنیم ، نه به عنوان مسجود، تا اشکال بت پرست بودن بر ما وارد شود.
ایشان مى فرمود: در حین مباحثه ظهر شد و مولوى سنّى که مقدارى نرمتر شده بود با ما به داخل مسجد آمد و در صف جماعت ایستاد.
یکى از فرّاشهاى حسینیه ، مهر بزرگى از تربت کربلا را مقابل او گذاشت ، من به شوخى گفتم ، مولوى صاحب روى مهر سجده نمى کند، مهر را بردار. عالم سنى گفت : ما روى خاک لندن هم سجده مى کنیم ، اینکه خاک کربلاست ؛ خاکى که خون فرزند رسول خدا روى آن ریخته شده و متبرک است . مى بینید چند لحظه بحث دوستانه موجب مى شود که حقیقت براى آن عالم سنّى روشن شود و با خودش بیندیشد که اگر سجده برخاک لندن مثلا جایز است ، بر تربت پاک و مطهر کربلاى معلّى به طریق اولى باید جایز باشد.
از آنچه تا حال نوشته شد، امیدواریم که حقیقت تشیّع و واقعیت این مکتب براى برادران اهل سنت ما روشن شده باشد، و متوجه شده باشند که تشیّع از بیرون اسلام ، به داخل آن سرایت نکرده ، بلکه مولود طبیعى اسلام است ؛ و این مذهب از تمام مذاهب دیگر اسلام داراى قدمت بیشتر بلکه مقارن با ظهور اسلام به وجود آمده است ؛ زیرا پیروى از اهل بیت علیهم السّلام جزء دستور کار دین مقدس اسلام ، از اولین روزهاى ظهور آن بوده است .

مستشرقین و وارونه جلوه دادن تشیّع
ناگفته نماند که یک عامل بسیار مهم ، در رابطه با وارونه جلوه دادن حقیقت تشیّع ، تبلیغات سوء و نوشته هاى نا درست مستشرقین غربى بوده است ؛ به این معنا که وقتى اروپایى ها سرزمینهاى مشرق را مورد مطالعه قرار داده و متوجه شدند که این سرزمینها، پر از منابع سرشار طبیعى و خدادادى است ، و آب و هواى معتدل و مفید و خاک حاصلخیز و مردان پُر کار و زحمت کش دارد، به فکر ((استعمار)) این سرزمینها و سیطره داشتن بر آن افتادند.
اما مردم مشرق زمین عموما و مسلمانان خصوصا، به هیچ عنوان نمى توانستند زیر بار بیگانگان رفته و سر تا پا تسلیم آنان شوند؛ زیرا آداب و سنن و رسوم حاکم بر این بخش از جهان از یک طرف ، و تعالیم حیاتبخش اسلام که به هیچ وجه اجازه نوکرى و مزدورى را به مسلمان نمى دهد، از طرف دیگر، مانع قبول سیطره و تسلط بیگانگان از سوى مسلمانان مى شد.
و لذا مى بینید که استعمارگران اروپایى و مبلغین تمدن آنها، در آفریقا و استرالیا و در میان مردمان بومى آمریکا و کانادا، بیشتر موفق بوده اند تا سرزمینهاى آسیا و مشرق زمین . بلکه در میان مناطق یاد شده ، عده کثیرى سالیان متمادى معتقد بودند که وضع حاکم برآنان خواسته خداوند بوده و مبارزه براى نجات از آن ، خلاف اراده او خواهد بود، و در نتیجه قبول مى کردند که آنان برده باشند واروپائیان آقا!! ولى در مشرق زمین و مخصوصا آسیا، اروپاییان از این جهت شکست فاحش خورده ، و نتوانستند از راه آقایى و سرورى وارد محیط و اجتماع مسلمانان و دیگر شرقیان شوند. بنابراین ، به فکر چاره اى افتادند و تنها راه موفقیت را در ایجاد نفاق و اختلاف بین مردم یک کشور، یا یک منطقه دیدند، تقریبا این راه تا حدودى برایشان موفقیت آمیز هم بود. آنان تا آنجا که توانستند، اختلافات قومى و نژادى را دامن زده و موجب شدند که کشورهاى مورد نظر آنها، یا تجزیه شده و به دو یا چند کشور تبدیل شود و یا اینکه دچار تشتت و اختلاف و عدم ثبات گردد.
اما اروپاییان و مستشرقین آنها در ضمن کارهایى که مى کردند، متوجه شدند که یک عامل اساسى در این نیمه از جهان وجود دارد که مردم را از نفاق باز داشته و محورى براى اجتماع واتحاد مردم است ؛ سیاه را با سفید پیوند و فقیر و غنى را در صف واحد قرار مى دهد، ضعیف و قوى را به یک نظر مى بیند و ارزش و بها را در تقوا و بندگى خداوند مى داند، نه در قومیت ، نام ، شهرت ، ثروت ، قدرت و امثال آن .
اروپاییان پس از تحقیق و تتبع دریافتند که آن عامل اساسى که نقش محورى دارد، دین وارزشهاى دینى است ، و اگر دین را از میان شرقیان بیرون ببرند، در هر کارى موفق خواهند شد.
عقیده به دین و پایبندى به امور دینى که در مشرق زمین بیشتر و مؤ ثرتر از غرب وجود داشت و سبب جذب قلوب مردم مى شد، بزرگترین مانع بر سر راه مستشرقین وغربى ها به حساب مى آمد. به همین لحاظ اروپاییان تصمیم گرفتند که گرایش دینى را در مشرق زمین یا باید به طور کلى از بین ببرند و یا حداقل تضعیف نمایند تا بعد راهى براى نفوذ در میان جوامع شرقى و در نهایت ((استعمار)) و ((استثمار)) آنها پیدا نمایند.
شما مى بینید مارکس آلمانى ، مارکسیسم درست مى کند، اما پیروانش بیشتر آسیایى و شرقى هستند، تا اروپائى و غربى . فکر مى کنید این چیزى است که خود به خود اتفاق افتاده است ؟ مسلما این چنین نیست ، بلکه مؤ ثر در این رابطه ، تبلیغات اروپائى هاست که منحصرا یا بیشتر از دیگر مناطق در این محدوده صورت گرفته است ، تا بتواند ریشه دین و دیندارى را حتى اگر ادیان دیگر مثل یهودیّت و مسیحیّت هم باشد، از بیخ و بن بکند و در نتیجه ، عاملى که سبب همدلى و همزبانى و تقویت روحى این مردم مى گردد، در میان آنها وجود نداشته باشد.
متاءسفانه ، ادیان دیگر مقاومت چندانى در برابر تبلیغات ضد دینى غربیها نکردند، بلکه در عوض یا سکوت اختیار نموده و یا اینکه روش ضد دینى آنان را تاءیید کردند. ولى خوشبختانه دین مقدس اسلام که به صراحت لهجه اعلام مى کند: (… لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکَفِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً )(۲۷) ؛ ((خداوند هرگز براى کافرین راهى جهت سیطره بر مؤ منین قرار نداده است )). ( وَلاَ تَهِنُواْ وَلاَ تَحْزَنُواْ وَاءَنتُمُ الاَْعْلَوْنَ إِنْ کُنتُم مُّؤْمِنِینَ ) (۲۸) ؛ ((احساس ضعف و سستى نکنید (و به خاطر بعضى از مشکلات ) محزون نباشید، شما بالاتر از همه هستید اگر مؤ من باشید))، در برابر نقشه هاى شوم آنان ایستادگى نمود و مسلمین ، شعایر مذهبى خودشان را حفظ کردند. جمهوریهاى آزاد شده آسیاى میانه و مسلمانان آلبانى منطقه بالکان و مناطق دیگر، خود شاهد زنده اى بر این مدعا مى باشد.
اینجا بود که غربى ها وقتى متوجه شدند که اصل دین را نمى توانند در جوامع اسلامى منزوى کنند، لذا به فکر ایجاد نفاق واختلاف بین مسلمانان افتادند و مؤ ثرترین عامل براى این هدف ، مسائل و اختلافات مذهبى را یافتند و تقریبا تا حدودى ، موفق هم شدند. امروزه گر چه از نظر ظاهرى ، در خیلى از کشور هاى اسلامى ، افراد مسلمان ، دولت و حکومت را اداره مى نمایند و از مستشاران غربى و نمایندگان کشورهاى استعمارگر، به آن صورت خبرى نیست ، ولى با دقت معلوم مى شود که استعمار غرب ، فقط چهره عوض نموده و این بار نه از طریق زر و زور، بلکه از طریق حیله و تزویر و دایه دلسوزتر از مادر، وارد جنگ با ارزشها و معیارهاى اسلامى شده است ؛ و به همین جهت هم مى توان گفت که حاکم مطلق در اکثر کشورهاى اسلامى آنها هستند و حرف اول را آنها مى زنند، فرهنگهاى وارداتى آنها خیلى از جوانها و میان سالها را از فرهنگ اصیل اسلامى دور نموده و مدها و بى بند و بارى ناشى از بى دینى غربى ، در خیلى از جوامع اسلامى به چشم مى خورد. تمام این مسائل و قضایا ناشى از سیطره ((استعمار غرب )) بر جوامع اسلامى است که از طریق ایجاد اختلاف بین مسلمانان تحقق پیدا کرده است .
غربى ها دریافتند که اگر مطالبى را به بعضى از مذاهب نسبت داده ، حقایق بعضى از مذاهب را وارونه جلوه دهند، دروغها بسازند و به نام مذهب یا مذاهبى بین مسلمانان پخش نمایند، مى توانند مسلمانان را علیه همدیگر وادار به جنگ نمایند، همین کار را هم کردند و تقریبا نتیجه هم گرفتند و متاءسفانه بعضى از افراد نا آگاه و جاهل نیز فهیمده یا نفهمیده ، راه آنها را دنبال نمودند.
مستشرقین و غربى ها براى پیاده کردن این نقشه شوم خود، بیشترین تهمتها و افتراها را متوجه مکتب پر بار تشیّع ساختند و این کار به خاطر دو جهت بود:
۱ – متهم نمودن مکتب تسنن و نسبت دادن بعضى از خرافات به آنان ، مورد قبول پیروان مکتب تشیّع واقع نمى شد، براى اینکه شیعیان تابع دلیل و برهانند و حرفى را بدون دلیل از کسى نمى پذیرند.
وانگهى براى اثبات مذهب خود هم ، نیازى به جمع آورى دروغها و افتراها ندارند؛ زیرا براى اثبات مذهب ، ادله و براهین زیادى از عقل و نقل در دست آنان موجود هست . کتب روایى و مجامیع حدیثى اهل تسنن پُر است از روایات و احادیثى که دال بر درست بودن و حقانیت ((مکتب تشیّع )) بوده و این مکتب را نه تنها جداى از اسلام ، بلکه ((عین اسلام )) معرفى مى کند.
۲ – چون معمولا جمعیت تشیّع در عالم اسلام کمتر از جمعیت تسنن است و در اکثر کشورهاى اسلامى هم قدرت سیاسى در دست تشیّع نیست ، بنابراین ، تحریک پیروان مذهب تسنن علیه تشیع بیشتر اثر خواهد داشت تا تحریک پیروان مکتب تشیّع علیه تسنن .
براى اثبات این مدعا، خوب است مطالبى را به عنوان خلاصه از کتاب (( الامام الصادق و المذاهب الاربعة ))، تأ لیف عالم بزرگوار عراقى ، آقاى ((اسد حیدر)) ذکر نماییم .
شما مى بینید یک نفر مسیحى و مستشرق غربى به نام (( ولهوسن )) مى آید و تاریخ تشیع را مورد بررسى قرار داده و حکم مى کند که تشیع از اسلام خارج و از افکار یک نفر یهودى سرچشمه گرفته است ! در حالى که آن مسیحى مستشرق ، مثلا از اسلام چه مى داند و در رابطه با تشیّع تا چه حدودى تحقیق نموده است ، معلوم نیست .
یا اینکه مستشرق دیگرى به نام ((بارون )) مى گوید: ((تشیّع فارس یا غیر عرب بیشتر روى تعصب است نه تدین ؛ زیرا امام حسین علیه السّلام داماد آنها بوده و امام زین العابدین علیه السّلام از دختر یزدجرد، آخرین پادشاه ساسانى به دنیا آمده است ، بخاطر همین مسلمانان فارسى زبان از تشیّع حمایت نموده آن را به عنوان مذهبى ، پذیرفتند!!)).
متاءسفانه بعضى از مؤ لفین اهل تسنن هم بدون تفکر و تدبر، این نظریه را قبول و روى آن پافشارى زیادى کردند. مثل آقاى احمد امین در کتاب فجر الاسلام و دکتر حسن ابراهیم در کتاب تاریخ سیاسى اسلام و شیخ محمد ابوزهو در کتاب الحدیث والمحدثون و مصطفى شکعه در کتاب اسلام بدون مذاهب و غیر آنها در کتابهاى دیگر.
در حالى که تنها امام حسین علیه السّلام داماد خانواده ساسانى و فارسى زبانان نبوده ، بلکه طبق نقل ابن خلکان در وفیات الاعیان (۲۹) سه دختر از یزد جرد، در زمان خلافت عمر بن خطاب (۳۰) به اسارت مسلمین درآمدند. على علیه السّلام آنها را خریدارى نموده ، یکى را براى امام حسین علیه السّلام و دیگرى را براى محمد بن ابى بکر و سومى را براى عبداللّه بن عمر تزویج نمود که در نتیجه از امام حسین علیه السّلام ، امام زین العابدین علیه السّلام و از محمد بن ابى بکر، قاسم و از عبداللّه بن عمر، سالم به دنیا آمد. آن وقت چگونه مى شود تصور کرد که فارسى زبانها یکى از دامادهاى خودشان را مورد نصرت و یارى قرار داده و نسبت به او تعصب پیدا کردند؟ و دوتاى دیگر را یارى و کمک ننمودند؟!!
چرا مردم فارس امام زین العابدین را امام دانسته و به نصرتش شتافتند، اما سالم را که با پدرش عبداللّه بن عمر، جزء انصار دولت بنى امیه بودند، یارى و حمایت نکردند؟ آیا در بلاد عرب ، چه چیزى موجب ترویج و گسترش مکتب تشیّع شد، در هند و پاکستان چه عاملى مردم را به سوى تشیّع جذب کرد؟ آنان که فارس نبودند، تا علقه مصاهرت با اهل بیت داشته باشند.
از طرف دیگر، انتشار و پیشرفت مذهب حنفى در بلاد غیر عرب بیشتر از مذاهب دیگر است ، آیااین پیشرفت روى تعصب است نه تدین ؟ چون ابوحنیفه ، غیر عرب و طبق نقل مورخین و ارباب تراجم ، اهل کابل بوده است . (۳۱)
آیا ممکن است کسى ملتزم شود که اسلام عربها روى تعصب است نه تدین ؟ چون پیامبر صلّى اللّه علیه و آله عرب بوده و از میان آنها برخاسته است . (۳۲)
مسلما گفته هاى مستشرقین و پیروى یک عده متعصب کوته فکر، هیچ گونه پایه و اساس درستى ندارد، مخصوصا با روایاتى که نقل شد و ثابت گردید که پیدایش تشیّع همزمان با پیدایش اسلام است ؛ چونکه تشیّع عین اسلام است و اولین مبلغ این مکتب ، شخص پیامبراکرم صلّى اللّه علیه و آله بوده است ، ولى آنچه را که باید به عنوان تأ سف گفت و نوشت ، تاءثیر این تبلیغات سوء در میان جوامع اسلامى است ؛ مثلا: تنها در پاکستان در هر سال صدها نفر مسلمان به خاطر نفاق و فرقه گرایى جانشان را از دست مى دهند.
در خیلى از بلاد اسلامى ، ((وهابیت )) این مکتب پوچ و خرافى که جز وسیله و ابزارى در دست دشمنان اسلام چیز دیگرى نیست ، حکم تکفیر و جواز و بلکه وجوب قتل دیگر مسلمانان را صادر مى کند، و یک عده انسان طمّاع دنیاپرست نیز به خاطر منافع مادى ، دنبال آن راه مى افتند.
در افغانستان ، الا ن چندین سال است که آتش جنگ خانمانسور داخلى شعله ور است و یک جهت عمده در برپایى این جنگها اختلافات مذهبى است . و اخیرا هم شنیده مى شود که در کابل و بعضى از شهرهاى افغانستان و حتى در میان افغانى هاى مقیم پاکستان و اروپا و آمریکا، جزوات و کتابهایى پخش و منتشر مى شود، که بدگویى و تهمت علیه شیعیان در آنها نوشته شده است .
مسلما مؤ لفان و ناشران این قبیل جزوات ، با یک تیر دو نشان مى زنند، هم احساسات مذهبى شیعیان را جریحه دار مى کنند، و هم برادران اهل تسنن ما را نسبت به مکتب تشیع و پیروان آن بدبین مى سازند.
این صنف از نویسندگان ، هدفشان تعالى اسلام ومسلمین نیست ، آنان مى خواهند اسلام را از بین ببرند، نه طرفدار اهل تسنن هستند و نه تنها دشمن شیعه ، بلکه آنها دشمن اسلام و مسلمانان به طور مطلق واعم هستند و راه نابودى اسلام را در ایجاد نفاق و توسعه دادن اختلافات مذهبى مى دانند.

پی نوشته ها :

۱ )  مستدرک الصحیحین ، ج ۲، ص ۳۴۳ .
۲ ) حدیث فوق را حاکم در مستدرک (ج ۳، ص ۱۵۰) به طریق دیگرى از حنش و متقى در کنزالعمال (ج ۱۲، ص ۹۴، ح ۳۴۱۴۴، و ص ۹۵، ح ۲۴۱۵۱ و ص ۹۸، ح ۳۴۱۶۹ و ۳۴۱۷۰) هیثمى در مجمع الزواید (ج ۹، ص ۱۶۸)، على بن سلطان در مرقاة المفاتیح (ج ۵، ص ۶۱۰) نیز نقل مى کنند. على بن سلطان در شرح مرقاة المفاتیح مى گوید: احمد بن حنبل نیز این روایت را نقل نموده است .ک
حافظ ابو نعیم در حلیة الاولیاء (ج ۴، ص ۳۰۶) هیثمى در مجمع الزواید (ج ۹، ص ۱۶۸ و ج ۲، ص ۱۶۸). محبّ طبرى در ذخائر العقبى (ص ۲۰) نیز حدیث فوق را با همان الفاظ از سعید ابن جبیر، از ابن عباس از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت کرده اند.
خطیب بغدادى نیز روایت مذکور را با کمى اختلاف در لفظ در تاریخ بغداد (ج ۱۲، ص ۹۱) از انس بن مالک از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نقل نموده است .
۳ ) مجمع الزواید، ج ۱۲، ص ۱۶۷ .
۴ ) مراد از ((باب حطة )) احتمالا در مسجد حضرت موسى علیه السّلام یا بیت المقدس است و حطه به معناى طلب مغفرت است ؛ یعنى هر کس وارد آن باب مى شد با قصد مغفرت ، خداوند او را مورد غفران قرار مى داد.
۵ )  ذخائر العقبى ، ص ۲۰ .
۶ ) مستدرک الصحیحین (ج ۳، ص ۱۲۱ و ۱۲۸) با سندى غیر از سند اول و کنزالعمال ، ج ۱۱، ص ۶۱۴، ح ۳۲۹۷۳ .
۷ ) الریاض النضرة ، ج ۲، ص ۲۲۰ .
۸ ) ترمذى ، صحیح ، ج ۵، ص ۲۹۷، ح ۳۷۹۸ .
۹ )  مستدرک الصحیحین ، ج ۳، ص ۱۲۴ .
۱۰ )  فخررازى ، تفسیر، ج ۱، ص ۲۰۵ .
۱۱ ) همان ، ص ۲۰۷ .
۱۲ ) تاریخ بغداد، ج ۱۴، ص ۳۲۱ .
۱۳ ) مستدرک الصحیحین ، ج ۳، ص ۱۲۴ .
۱۴ ) این حدیث را مناوى در فیض القدیر (ج ۴، ص ۳۵۶)، متقى هندى در کنزالعمال (ج ۱۱، ص ۶۰۳، ح ۳۲۹۱۲)، هیثمى در مجمع الزواید (ج ۹، ص ۱۳۴)، ابن حجر در الصواعق المحرقة (ص ۷۴ و ۷۵) و شبلنجى در نورالابصار (ص ۸۰) نیز روایت کرده اند.
۱۵ ) بینه / ۷ .
۱۶ ) الدر المنثور، ج ۶ ،ص ۳۷۹ .
۱۷ ) کنوز الحقایق (طبع شده در هامش الجامع الصغیر) ج ۲، ص ۱۷ .
۱۸ ) الصواعق المحرقة ، ص ۹ و ۱۳۹ .
ابن مغازلى در مناقب (ص ۴۰۰، ح ۴۵۵) در ذیل حدیث فوق این جمله را روایت مى کند: ((المنزوع من الشرک البطین من العلم ؛ یعنى از شرک جدا و از علم پُر هستى )). ابن اثیر در نهایه (ج ۵، ص ۴۲) ماده ((نزع )) مى گوید: ((على علیه السّلام به این صفت متصف شد؛ زیرا او از شرک منزه و مملو از علم و ایمان بود)) .
۱۹ ) مروج الذهب ، ج ۲، ص ۴۲۸ .
۲۰ ) تاریخ بغداد، ج ۱۲، ص ۳۵۸ .
۲۱ ) الجرح و التعدیل ، ج ۷ ، ص ۶۶ .
۲۲ ) میزان الاعتدال ، ج ۳، ص ۳۵۷٫ تاریخ بغداد، ج ۱۲، ص ۳۵۹ .
۲۳ ) لسان المیزان ، ج ۴، ص ۴۴۶٫ تاریخ بغداد، ج ۱۲، ص ۳۵۹ .
۲۴ ) لسان المیزان ، ج ۳، ص ۱۲۸ .
۲۵ ) کتاب الجرح والتعدیل ، ج ۴، ص ۲۷۲ .
۲۶ ) رجوع شود به کتاب الامام الصادق والمذاهب الاربعة ، ج ۱، ص ۲۵۹ .
۲۷ ) نساء / ۱۴۱ .
۲۸ ) آل عمران / ۱۳۹ .
۲۹ ) ج ۱، ص ۴۵۵ و ج ۳، ص ۴ .
۳۰ ) محقق بزرگوار، آقاى اسد حیدر (در پاورقى ، ج ۵، ص ۱۹) مى گوید: ((اسارت این سه ک ظدختر در زمان خلافت عمر بن خطاب بعید به نظر مى آید؛ زیرا مورخین ، وفات خلیفه دوم را در سال ۲۳ه -.ق . نوشته اند، در حالى که در آنوقت یزدجرد زنده و صاحب قدرت و قوت بود و در زمان حیات او، هیچ مورخى از اسارت دختران او سخنى به میان نیاورده است . بلکه قتل یزدجرد در سال ۳۱ ه -.ق . و در زمان خلافت عثمان بن عفان واقع شده است ، این از یک طرف و از طرف دیگر اگر این قضیه در زمان خلیفه دوم اتفاق افتاده باشد، ازدواج یکى از دخترها با محمد بن ابى بکر بعید مى باشد؛ زیرا او در سال حجة الوداع به دنیا آمده و در زمان فوت خلیفه دوم ، حدود دوازده سال بیشتر نداشته است )).
۳۱ )  الکنى و الالقاب ، ج ۱، ص ۵۰ و الامام الصادق والمذاهب الاربعة ، ج ۱، ص ۲۸۱ .
۳۲ )  الامام الصادق والمذاهب الاربعة ، ج ۵، ص ۱۸ – ۲۲ .



نظر خود را اضافه کنید.

0
شرایط و قوانین.
  • هیچ نظری یافت نشد

زیارت عاشورا

 پایگاه تخصصی امام حسین علیه السلام به طور اختصاصی به موضوعات مرتبط با امام سوم شیعیان، حضرت سید الشهدا علیه السلام می پردازد و معرفی جهانی آن حضرت و دفاع از مکتب ایشان را به عنوان هدف خود قرار داده است.

تماس با موسسه جهانی کربلا : 692979-91-021

شبکه های اجتماعی

 

 

Template Design:Dima Group

با عضویت در کانال تلگرام سایت جهانی کربلا از آخرین مطالب باخبر شوید .عضویت در کانال تلگرام